تالاب تاریک ، سبک از خواب برآمد
وبا لالایی بی سکون دریای بیهوده
به خوابی بی رویا ، فروشد........احمد شاملو
........
شه زاده سوار برا سب کهر
به روانی خون دررگها
به ظرافت شعر در مغزها
سرودی تازه میخواند
او شمشیر آغشته بخون
آغشته به زهررا میبوسد
وبه نر می ابرها
فرود میاورد بردلها
حال چگونه میخواهد دریارا
بشکافد؟
وبار اندوه وگناه را شسته
به خانه یتیمان خودرا بکشاند ؟
کسیکه با هیبت زنا نی شیرین فسانه
دستمایه شادی کودکانه اش را
بر شانه پیامبران نشاند
آیا تاریخ به تایید او مینشیند
ویا .....به حیرت
وما بانتظار کدام آرش نشسته ایم
که با تیری از کمان
خواب چند هزار ساله مارا
تعبیر کند
ما...دیگر به روزهای دربدری
خو گرفته ایم
با خاک غریب آمیخته شده ایم
زیر تازیانه زمان وضربه های آن
قطعه قطقه گشته ایم
خورشید مارا ابری سیاه پوشانده
دیگر به آب وآتش وجنگل سوزان
خو گرفته ایم
به همراه یک فریب بزرگ !
.......ثریا/ اسپانیا/ .........
تقدیم به سربازان جانباز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر