چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۹

نشانه

طولانی ترین جاده ها را

پیمودم

درها همه بسته ، میکده ها خاموش

گریه های پنهانی ، درپناه یک سکوت

اجازه خواستم که :

نفس بکشم !میخواستم بر تو نظر کنم

ای خسته تن که تنها نشسته ای

در پشت دروازه مهر بانیها

در بهترین لحظه ها

به خاطر دلهای گمشده

وبرق آن نگاه مهربان

میخواستم ,عاشقانه ترین روزهای خودرا

پیوند بزنم

و.....

دیرگاهی است که زمین از عطر خاطره ها

خالیست

میان من وتو یک شب طولانی است

وتو میدانی

که ، سالهای جدایی چگونه

برمن وماگذشت

کوچه باغهای معطر

دز  ذهن پریشانم ، چادر زده اند

درون سینه ام ، کاسه ی زرین

لبریز از عطر آن کوچه ها

وبوی شاخه های درخت بید

در انتظار پرواز عصیان است

یک شکاف باریک ، میتواند

چشم شب را به روز برساند

من گم گشته ، فرزند دیروز

وگم شده امروز ،

در  طوفان وحشت

ودرکنار سایه های مشکوک

دیدار  بیدادگران را میینم

...........ثریا / اسپانیا..........

به : مهران .

 

هیچ نظری موجود نیست: