پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۹

نشان بی نشانی

میگلفت :

چرا من دراینجا به دنیا آمده ام ؟ اینجا جای من نیست ، اینجا به غیر از

حماقت چیزی نصیب انسان نمیشود ، اگر مثلا من درانگلستان بدنیا

آمده بودم ،  امروز یا یک دوک ، یا یک لرد ویا یک اسقف با در آمد

کلانی در حدود صدها هزار لیره استرلینگ  ، تازه میتوانستم عمرم

را به ناسزا گویی وفحاشی بگذرانم .

گفتم اگر در موقع تولدت قرعه پوچ بنامت اصابت میکرد چی ؟

گفت : قرعه پوچ ؟ تو خیال میکنی من چنان رفتارناشیانه ای میکردم

که لاتاریم پوچ شود ؟ نه هرکسی برای یک نمره پوچ به دنیا نیامده

است من طوری رفتار میکردم که قرعه پوچ به نامم اصابت نکند ،

هیچگاه من یک انقلابی گرسنه نمیشدم ا حساس چندانی باین امر ندارم

من از خادمان وچاپلوسان بارگاه سلطنتی میشدم ، بمن چه مربوط است

که دیگران فاقد اراده وبیرون از قواعد وقانون طبیعت  راه میروند ،

طبیعی است که قرعه پوچ به نامشان اصابت میکند .

اگر مسیح هم کمی بیرحمی داشت بر صلیب نمیرفت !!!

با چه اطمینانی این سخنان را ادا میکرد گویی خدایان از پیش باونوید

آنرا داده بودند که روزی از نجیب زادگان خواهد شد او با یک اعتماد

وخود آگاهی کامل حرف میزد واز اراده واحساسات وایده آلیسم خود

دفاع میکرد .

میگفت آنهایی که پوچ شده اند ، یا بیمارند ویا احمق  ونا شیانه رفتار

کرده اند.

سکوت کردم  او بهر روی جاودان خواهد شد وبرای خود نامی فراهم

خواهد کرد طبیعت همه عناصر واراده خودرا دراختیار او گذاشته است

بنا براین من باید » پی کار خودم بروم «  باید نشانی از بیرحمی داتی

دروجود انسان باشد تا لاتاری او پوچ نشود ومن فاقد این امر هستم.

...........ثریا / اسپانیا / پنجشنبه ........

و تا دوهفته دیگر شمارا بخدا میسپارم !

 

هیچ نظری موجود نیست: