پرواز بر فراز آن آسمان آبی ، تمام شد
اندیشه هایم را بسوی جهان میفرستم
همه زمین متعلق بمن است
همه جهان سرای من است !
ماه ، همه جا پرتو افشانی میکند
خورشید همه جا طلوع میکند
رویاهای من در یک شب مهتابی ، پایان گرفتند
رویارا فراموش کنیم
بهتر است به آینده بنگریم
میگویند : خدا مهربان است !
اما نمیشود اورا دید
و...مهربانی اورا لمس کرد
افکارم را در گوری دفن میکنم
و...به نماز می ایستم
آنچنان آرام که ستاره ای دردریاچه ی
غرق میشود
روزی ملتی اسیر بود
امروز ملتها اسیرند ، در زنجیر اسارت
همه طنین آهنگ ها شوم است
طبالها بر طبلهایشان میکوبند
وصدای پای پاسداران » ارباب «
همه جا بگوش میرسد
ابری تیره بر روح ا فسرده ام پاشیده شد
چرا باید بردگی را تحمل کرد|؟
زنجیر یمان همه از طلاست
ساخته شده از طلای ناب
وزیر صدای این زنجیر ها
شادی هایمان گم میشود
جام ها دیگر جوششی ندارند
وشراب اندوه درانها موج میزند
...........ثریا/ اسپانیا ..........
چهار شنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر