چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۹

پرواز کبوتر

پرواز  بر فراز آن آسمان آبی ، تمام شد

اندیشه هایم را بسوی جهان میفرستم

همه زمین متعلق بمن است

همه جهان سرای من است !

ماه ، همه جا پرتو افشانی میکند

خورشید همه جا طلوع میکند

رویاهای من در یک شب مهتابی ، پایان گرفتند

رویارا فراموش کنیم

بهتر است به آینده بنگریم

میگویند : خدا مهربان است !

اما نمیشود اورا دید

و...مهربانی اورا لمس کرد

افکارم را در  گوری دفن میکنم

و...به نماز می ایستم

آنچنان آرام که ستاره ای دردریاچه ی

غرق میشود

روزی ملتی اسیر بود

امروز ملتها اسیرند ، در زنجیر اسارت

همه طنین آهنگ ها شوم است

طبالها بر طبلهایشان میکوبند

وصدای پای پاسداران  » ارباب  «

همه جا بگوش میرسد

ابری تیره بر روح ا فسرده ام پاشیده شد

چرا باید بردگی را تحمل کرد|؟

زنجیر یمان همه از طلاست

ساخته شده از طلای ناب

وزیر صدای این زنجیر ها

شادی هایمان گم میشود

جام ها دیگر جوششی ندارند

وشراب اندوه درانها موج میزند

...........ثریا/ اسپانیا ..........

چهار شنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: