دختری می پیچید در سیاهی
بین صدها زیور که ریخته بر پیکر او
چون سنگ ریزه ها
او به همراه جاودی شب
پای نهاد برجاده ، چون یکدرخت خشک
گیسوی شب تاب او ، پیچیده سخت در
سیاهی ، ابریشم ها
زیر هزار ان بار سنگین پیوسته درتلاش
چون یک مار تیر خورده
زندگی او یکسر شب است ، شب
یک شب تار وسیاه
جمعی گرد او در هوس
از ردیف عبا ها ورداها
مبهوت وحیرت مانده برجای ، زیر طاق شب سیاه
آن عابد وزاهد وراهب
نشسته بر مخده زرین
گرد اونیز مقلد ودلقکها
هزاران مغنی ومطرب ،
با تار وکمانچه به نوازش پیکر دختری
در لرزش
چماقدار شب ، با دستار سیاه
شلاق به دست دشنام گوی وعربده سرا
میرود به دنبال او
از شوق ، از حسرت ، تا.....
بر یکر مرده او شمعی بیاویزند
آن تیره قلبها ، آن کینه جوها
............ثریا/دوشنبه ............
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر