دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۹

چادر شب

دختری می پیچید در سیاهی

بین صدها زیور که ریخته بر پیکر او

چون سنگ ریزه ها

او به همراه جاودی شب

پای نهاد برجاده ، چون یکدرخت خشک

گیسوی شب تاب او ، پیچیده سخت در

سیاهی ، ابریشم ها

زیر هزار ان بار سنگین پیوسته درتلاش

چون یک مار تیر خورده

زندگی او یکسر شب است ، شب

یک شب تار وسیاه

جمعی گرد او در هوس

از ردیف عبا ها ورداها

مبهوت وحیرت مانده برجای ، زیر طاق شب سیاه

آن عابد وزاهد وراهب

نشسته بر مخده زرین

گرد اونیز مقلد ودلقکها

هزاران مغنی ومطرب ،

با تار وکمانچه به نوازش پیکر دختری

در لرزش

چماقدار شب ، با دستار سیاه

شلاق به دست دشنام گوی وعربده سرا

میرود به دنبال او

از شوق ، از حسرت ، تا.....

بر یکر مرده او شمعی بیاویزند

آن تیره قلبها ، آن کینه جوها

............ثریا/دوشنبه ............

هیچ نظری موجود نیست: