جمعه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۹

گرگ ها و درندگان

من وواژه ها ، در کلمه ! گم شدیم

واژه ها پوسیده ، زمان عریان

درختان متفکر سر میجبانند

دیر گاهیست که بانتظار شب نشسته ایم

عاشقان پیر ؛ با قلبهای  پوسیده

وبوی گندیدگی اندیشه ها

مار ا چه باک؟ کنج مطبخ برای ما مطبوع است

اگر چه شب برخورشید سایه انداخت

چه غمی  برای زندگی داریم ؟

شلاق ، گاه گاهی صدا میکند

اما استخوانهای شکسته مان ، دوباره

جوش میخورند

دوباه ، گناه تکرار میشود

معصومیت گم میشود

جنایت به تنهایی برهمه جا حاکم است

گل درگلدان بلوری به گریه مینشیند

.........

شعور تو ، شعور من ، شعور او

در زیر یک آـسمان خشمگین میخروشد

ما ، زیر تازیانه های توهین وتحقیر

وپاسداران ، زمان ومکان ، کم کم خواهیم پوسید

راهزنان ، پرسه زنان

به دنبال بکارت دختران وفروش آنها

به ......تاسیان !

بین دونقطه یک خط تولید

وبلند بسوی دیوار ( چین ) !

موشها در پستو ها پروار میشوند

برای سفره تو ، برای سفره من...و..

بوی سم ، بوی باروت ، بوی فولاد را

میشناسند

همه ما زندانی هستیم

در چنبر زنجیر های مریی ونا مریی

به دخترم گفتم :

چشمان سیاهت بی نور است

سینه اش را نشان داد وگفت :

لبریز از بوی نامردمیها ونا مرادی هاست

.........ثریا / اسپانیا /...........

هیچ نظری موجود نیست: