واژه ها پوسیده ، زمان عریان
درختان متفکر سر میجبانند
دیر گاهیست که بانتظار شب نشسته ایم
عاشقان پیر ؛ با قلبهای پوسیده
وبوی گندیدگی اندیشه ها
مار ا چه باک؟ کنج مطبخ برای ما مطبوع است
اگر چه شب برخورشید سایه انداخت
چه غمی برای زندگی داریم ؟
شلاق ، گاه گاهی صدا میکند
اما استخوانهای شکسته مان ، دوباره
جوش میخورند
دوباه ، گناه تکرار میشود
معصومیت گم میشود
جنایت به تنهایی برهمه جا حاکم است
گل درگلدان بلوری به گریه مینشیند
.........
شعور تو ، شعور من ، شعور او
در زیر یک آـسمان خشمگین میخروشد
ما ، زیر تازیانه های توهین وتحقیر
وپاسداران ، زمان ومکان ، کم کم خواهیم پوسید
راهزنان ، پرسه زنان
به دنبال بکارت دختران وفروش آنها
به ......تاسیان !
بین دونقطه یک خط تولید
وبلند بسوی دیوار ( چین ) !
موشها در پستو ها پروار میشوند
برای سفره تو ، برای سفره من...و..
بوی سم ، بوی باروت ، بوی فولاد را
میشناسند
همه ما زندانی هستیم
در چنبر زنجیر های مریی ونا مریی
به دخترم گفتم :
چشمان سیاهت بی نور است
سینه اش را نشان داد وگفت :
لبریز از بوی نامردمیها ونا مرادی هاست
.........ثریا / اسپانیا /...........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر