پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

گریختن

گرچه گرد آلود فقرم ، شرم باد از همتم

گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم

منکه دارم درگدایی کنج سلطانی به دست

کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم

...................................حافظ شیرازی

از کنار دیوار بلند بی پروائیها ، گذشتم

از کنار گله خود نمایان ، گذشتم

از کنار سفره سبزو زود وقرمز و زرد

دور شدم

از تکاپوی بیهوده برای  »هیچ «

گذشتم !

حیران ماندم از ذهن آدمها

که تصویرشان بشکل خودشان نیست

از پشت دیوار خانه مهربانی ها رد شدم

از کنار امواج گریز پای یاران

گریختم

با وحشت ،

حرمت آـنها شکست چون یک کاسه سفالی

بی مقدار

...........

از صخره ها بالا رفتم

بالاتر

از کمر کش کهسار

رد شدم ودر عمق یک دره تاریک

زنی را دیدم بی بها

که آتش اجاق همسایه را ، تیز میکرد

فانوس ما خاموش گشت

اورا دیدم درخیل سواران

در پیشا پیش اسبان نر

در کنار راه های پر خم وپیچ

با کبر وناز

که ، مشتاقانه سخن میراند

با دل خود گفتم :

بگذر از آنهمه سوختن وساختن

ناگفته حکایت ، مرده ای

سوز تو ، ساز تو

بی صدا ورنجی است مضاعف

در بین این قوم بی لطف وبی مهر

که آسمانشان هرروز رنگی دگر دارد

اگر شوری ، اگر شری

اگر سوزشی درتوست

آنرا خاموش کن

و.........دلم آرام گرفت

.......................................

ثریا/ اسپانیا / اول  آپریل

2010

 

 

هیچ نظری موجود نیست: