شاعر نیم و شعر ندانم چیست / من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم
.....................................................
زخم صدف از نیش ابلهانه دستهای چرکین
برای بردن مروارید ، همچنان باقیست
صدف ، در آفتاب برهنه ، درنطفه مرده
بی لبخند ، با دهان باز
درچشمه اشک صدف وضوگرفتم
وجلد سوخته اورا بوسیدم و بردیده گذاشتم
صدف مرده بود
.............
مرجان ها عزا دارند
ستارها چشمانشان را بسته اند
مهتاب ، دیگر دلهارا نوازش نمیدهد
میان آمدن ورفتن
تنها نشسته ام
مروارید گم شده ، وبه صدف میاندیشم
.........
پیش از شر وع طغیان آسمان
در زمانی که هنوز کشتی نوح
در ذهن مردمان ساخته نشده بود
صدف با غرور
در آبهای غلطان ، با قرن ها همراه بود
با هجوم خدایان
و...فرمانروایی آنها
صدف گم شد ، گم شد
در تاریکی جلبک ها وخزه ها
میان آتش هولناک جهنم ، تهی شد ، خالی شد
ونامش شد :
صدف تنها
...............ثریا/ اسپانیا / پنجشنبه 25 فوریه 2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر