پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

مرگ صدف

شاعر نیم و شعر ندانم چیست / من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم

.....................................................

زخم صدف از نیش ابلهانه دستهای چرکین

برای بردن مروارید ، همچنان باقیست

صدف ، در آفتاب برهنه ، درنطفه مرده

بی لبخند  ، با دهان باز

درچشمه اشک صدف وضوگرفتم

وجلد سوخته اورا بوسیدم و بردیده گذاشتم

صدف مرده بود

.............

مرجان ها عزا دارند

ستارها چشمانشان را بسته اند

مهتاب ، دیگر دلهارا نوازش نمیدهد

میان آمدن ورفتن

تنها نشسته ام

مروارید گم شده ، وبه صدف میاندیشم

.........

پیش از شر وع طغیان آسمان

در زمانی که هنوز کشتی نوح

در ذهن مردمان ساخته نشده بود

صدف با غرور

در آبهای غلطان ، با قرن ها همراه بود

با هجوم خدایان

و...فرمانروایی آنها

صدف گم شد ، گم شد

در تاریکی جلبک ها وخزه ها

میان آتش هولناک جهنم ، تهی شد ، خالی شد

ونامش شد :

صدف تنها

...............ثریا/ اسپانیا / پنجشنبه 25 فوریه 2010

 

هیچ نظری موجود نیست: