شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۸

مطرب عشق عجب ساز ونوایی دارد

مطرب بیرون از صحنه

باز پای به صحنه گذاشت

با ساز خموش وغمگین خود

مطر دیگر آن ( نوازنده دلها) نبود

هیچ یاد ویادواره ای درچشمان مرده اش

دیده نمیشد

چشمان او به روی دنیا بسته شده ، تنها

دهان کلاهش باز بود

مطرب پای برصحنه گذاشت

با آخرین زخمه هایش

و....صله ...در کلاهش ....فراوان

در آن روزها که آواز بلبلان خاموش

وقناری مرده بود

در کنج قفس تنهائیش

.............شنبه

هیچ نظری موجود نیست: