درجائی خواندم : انگلستان خیال دارد درخت مصنوعی بکارد!
..................................................
درخت پیر میمیرد ، با برگهای هرگز سیپد نشده اش
قاصدک دیگر نمیتواند روی درخت جوانی که باتکنیک رشد
میکند ، آواز بخواند !
ابر پر باران رویش رابسوی رودخانه بر میگرداند
و..... میگرید
دیگر چوب بلوط ، میوه گردو ، به آسانی روی دشتها
رشد نمیکنند
مادر طبیعت غم زده ، درخاموشی اشک میریزد
...........
عاشقی مینویسد:
درچشمان مصنوعی تو خیره شدم ،
لبهای شهوت انگیز مصنوعیت را ، بوسه زدم
پستاهای مصنویت را دستمالی کردم
وهنگامیکه با توهمبستر شدم
یک جفت مصنوعی بودیم
بدون احساس ، بدون رحم ، بدون اندیشه
یاس بنفش مصنوعی را بر روی موهای مصنوعیت
نشاندم
آنهارا عطر آگین ساختم ، با یک عطر مصنوعی
کارخانه پر آوازه ( شانل )
در ملافه های سفید مصنوعی زیر رو شدیم
ومصنوعی عشق بازی کردیم !!!!!
......................
درخت کهن سال خانه ما سوخته ، ذغال آن درگونیها
انباشته بسوی بازار میرود
نه درخت ، نه گل ، نه باغچه ، پروانه کجا مینشیند؟
بلبل بر کدام شاخه گل آواز میخواند؟
دیگر هیچ عشقی در تنه درختان نیست
مردی در زیر آن با خودش همبستر میشود
مرگ عشق ؛ مرگ هوس ، مرگ دوست داشتن
مرگ شعور انسانی و......پژمرده شدن گلها
........ثریا .اسپانیا. شنبه
................................................
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر