شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸

پراکنده ها

درجائی خواندم : انگلستان خیال دارد درخت مصنوعی بکارد!

..................................................

درخت پیر میمیرد ، با برگهای هرگز سیپد نشده اش

قاصدک دیگر نمیتواند روی درخت جوانی که باتکنیک رشد

میکند ، آواز بخواند !

ابر پر باران رویش رابسوی رودخانه بر میگرداند

و..... میگرید

دیگر چوب بلوط ، میوه گردو ، به آسانی روی دشتها

رشد نمیکنند

مادر طبیعت غم زده ، درخاموشی اشک میریزد

...........

عاشقی مینویسد:

درچشمان مصنوعی تو خیره شدم ،

لبهای شهوت انگیز مصنوعیت را ، بوسه زدم

پستاهای مصنویت را دستمالی کردم

وهنگامیکه با توهمبستر شدم

یک جفت مصنوعی بودیم

بدون احساس ، بدون رحم ، بدون اندیشه

یاس بنفش مصنوعی را بر روی موهای مصنوعیت

نشاندم

آنهارا عطر آگین ساختم ، با یک عطر مصنوعی

کارخانه پر آوازه ( شانل )

در ملافه های سفید مصنوعی زیر رو شدیم

ومصنوعی عشق بازی کردیم !!!!!

......................

درخت کهن سال خانه ما سوخته ، ذغال آن درگونیها

انباشته بسوی بازار میرود

نه درخت ، نه گل ، نه باغچه ، پروانه کجا مینشیند؟

بلبل بر کدام شاخه گل آواز میخواند؟

دیگر هیچ عشقی در تنه درختان نیست

مردی در زیر آن با خودش همبستر میشود

مرگ عشق ؛ مرگ هوس ، مرگ دوست داشتن

مرگ شعور انسانی و......پژمرده شدن گلها

........ثریا .اسپانیا. شنبه

................................................

هیچ نظری موجود نیست: