جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۸

فریاد ، نه !

خوشحالم که چند روزی نمیتوانی  اینهارا بخوانی ، ترا درحصارکشیدم

نه ! گمان نکنم رهایت کردم تا خودت بدوی  وزخمی شوی زخمهارا

ببینی  اول کمی درناکند بعد میدانی که زخم چیست واتش کدام است

من سخت زخمی شده ام اما کمتر شکست خوردم ، نه منظورم شکست

زندگی نیست  روحم در حباب خود پنهان بود ونشکست تن به سرنوشت

که درکمین قربانی کردن است ، ندادم میل دارم همیشه غالب باشم !

امروز به درستی نمیدانم که باخته ام یانه اما میدانم تازمانیکه یک کیسه

خون دربدنم جاری است میتوانم با همان یک کیسه به تلاشم ادامه دهم

کتاب زندگی یک انسان سخت ترجمه وتفسیر میشود من میل نداشتم ترا

از روی قالب خودم وبشکل یک زن دربیاورم تو توانائیهای زیادی -

داشتی وامکاناتی که درپیش رویت بودند من مرد ساختم وهیچ میل

نداشتم که مانند من زندگی کورکورانه بدون چراغ بدون هیچ هدایتی را

ادامه دهی من تنها راهنمایم احساس فطری وقلبم بود دیگر هیچ چیز

نداشتم اما تو مرا داشتی ومیتوانستی خودت را از طبیعت گل آلود و

متعفن بیرون بکشی گمان مبر که از سرکشیها وزدو خوردهای تو و

تحمل همه ظلمها درباره ات بیخبرم همه را میدانم وامیدوار بودم که

در پس هر شکستی یک پیروزی نصیب تو شود ، یک رهایی اماامروز

میبنیم که زنجیرهایت هر روز کلفت تر میشوند واز زیر هرکدام که -

بگذری حلقه دیگری راه ترا میبند تو سرگرم بازکردن حلقه های زنجیر

دست وپاگیرت هستی ودائم مشغول اره کرده یک بند از آنها.

.........

و....مادرم ، تصویر زیبای او از ذهنم گم شد به خاموشی نشست  ،

زندگی پر رنج ودردناک ورویاهای پاک دست نخورده اش سینه صاف

وبی دروغ او ، تحقیرش نسبت به آ دمها وکلمات بی معناشان ، اوج

تنهایی او ، بی همسری درعین حال آن اراده قوی وروح سازشکار او

آه ...همه را فراموش کردم ، درهمان زمان هم او فراموش شده بود

اورا می دیدم اما اورا انکار میکردم او تمام شد ونقش او کم کم ازذهن

ما پاک خواهد شد بدون آنکه بدانیم درکجا اورا درون خاک تیره جای

داده اند.

حال ازخودم میپرسم درچه زمانی دستم را روکردم وگذاشتم تا حریف

برنده شود ، امروز آن نیمه ایمانی را هم که به بشریت وانسانها داشتم

در پس سیلی های روزانه دیگرنمیتواند دردرونم سر بلند کند. آنهم گم

شد .

بازهم به جنگت ادامه بده پسرم ، سرانجام برنده خواهی شد.

..................جمعه / ثریا /اسپانیا

 

هیچ نظری موجود نیست: