سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

بتو ، نازنین بی مانند

آمدم ، دیدم ، آن سنگ سیاه را

درکنار بلندترین کوههایی که فرو میریخت

آمدم دیدم ،

از دنیای عهد جوانیم دیدار کردم

دیدم او مرده است

او مرده است

واز یاد یاران رفته است

آمدم ، دید م برای دیدن او

راه سخت را برخود هموار کردم

و.....صدایش را شنیدم که میگفت :

بی من چگونه ای ؟

گفتم بی تو غمگینم ، غمگین

بدرود ، این آخری سفر تو بود

بدرود

........................

از آن شب که روح مرا درمیان

آن دریاچه دیدی

آیا از پیکر لذیذم بی نصیب ماندی ؟

در آن سکوت شب ، در شعله شمع

چشمانم میسوخت

درمن توان دیدن پلید یها نبود

آه ... آی جان جانان

تو از حجله شکسته دردها می آمدی

ومن بسوی جنگل بی قانون میرفتم

من و تو دریک نقطه بهم رسیدیم

تو به دنبال جنگ اهریمن بودی

ومن بسوی عفریت پیری میرفتم

که از آن بوی خون بر میخاست

واین آخرین ایستگاه ، وآخرین دیدار ما بود

یاد شبی ، یاد جنون ، یاد مستی

یا دهوشیاری

یاد دریاچه که روح مرا درخود پنهان نمود

وتو به واگن روی ریلها بر گشتی

...........ثریا .اسپانیا

تقدیم به ؛ زنده یاد ، میم .عین

هیچ نظری موجود نیست: