شب است وبیشه ها غمگین وخاموشند
چراغ لاله ها ، از غم سیه پوشند
کبوترهای زخمی از سموم باد دی
به دار شاخه ها ، مبهوت وبیهوشند
بیاد آن شبهای خونین وبی پایان
شقاقها نیز عزادارو سیه پوشند
کبوترها ، دراین شبها ی طولانی
میان بامها ، آرام وخاموشند
ز رخسار کبود گل لاله پیداست
تبرها با ساقه گل هم هماغوشند
ستاره ها دراین فصل ملال آور
دوباره از خیال شب فراموشند
ببین ، یاران بجرم سوگواریها
چو کولیها ، همیشه خانه بردوشند
.......... ؟
خاطر تو ، از مسیر لحظه های من جدا شد
در حریم جنگل اندیشه ام آتش به پاشد
آشیان قمری های جوان ازر ویش با د
از فراز شاخه های خشک پائیزی رها شد
...........؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر