سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸

اردوگاه فقر

تظاهر به یاری را ، چرا دست بردی پیش ؟

زدستش به جز خنجر ، چه انتظاری بود ؟

....................... بانو سیمین بهبهانی

روزی از روزها ، همه چیز درزندگیم دگر گون شد از زمانیکه

مجبور شدم دنبال کاری باشم روی حقیقی زندگی را دیدم .

دیگر نه عشق نه مادر شدن هیچکدام مرا احاطه نمیکردند ، آنها را

در خود  نهفته داشتم  یک چیز فهمیدم که به اردوگاه فقر واردشده ام

وتازه جهان اطرافم را کشف کردم ! بلی ، دنیا را اگر از بالا نگاه

کنی غیراز آن است که از پائین به آن بنگری ، حال میان دو ردیف

آدمهای مختلف ایستاده بودم وباید  بایکی از آن گروهها همراه میشدم

هردورا رها کردم  وخود به تنهایی پشت ( چرخ ) نشستم دیگر نه

آسمان درخشان را دیدم ونه خطر تصادف اتومبیلم را همه چیز محو

شده بود ، گویی از اول وجود نداشتند ، حال هدف آن است با آنچه

پیش رویت ایستاده  ونامش زندگی است بجنگی .

دوستان ومعاشران عوض شدند وجایشان را به مشتری های تازه

ونوکیسه دادند دیگر خبری از تاتر ، سینما ، اپرا ، وموسیقی نبود

گفتگوهای جالب درباره کتابهای خوانده شده ؟ نه ! کسی نبود که

با او اندیشه هایت را درمیان بگذاری اول باید به زیر پای خود نگاه

میکردم ، زندگی سست وبی معنی بالای سر تمام شده بود .

روزگاری به اصل یک دوستی مشترک معتقد بودم وظلم در نظرم

آن بود آنانکه از یک زندگی نسبی برخوردارند در مقابل محرومان

روی خودرا بپوشانند  وامروز فهمیدم که هیچ عدالتی درمیان نیست

من صاحب هیچ حقی نیستم باید همه چیز را از نو به دست بیاورم .

عدالت وحق وحقوق اختراع نیرنگ بازان است تا غنیمت بیشتری را

به چنگ آورند  و پیروزی های گذشته را مستحکم کنند ، اما من امروز

تنها حقی که دارم این است زنده ماندن برای نان وکار ، نه ! شکست

نخواهم خورد هنوز عضلاتم قوی ومحکم وپاهایم پر قدرتند ، برو جلو

نترس ! ودر زیر این قانون جدید بکار نشستم وبر ویرانه ها یا اخلاق

ومفتخوریهای گذشته خندیدیم  ، تنها چیزیکه در پرتو تاریک قلبم گاهی

نیشی بمن میزد این بود که :

آیا من حق داشتم که بچه هارا نیز باین مرز واین اردوگاه بکشانم ؟

آیا بهتر بنود  آنها را درهمان خانه بزرگ ودرکنار همان مردمان

بی درد وتازه به دوران ر سیده میگذاشتم  تا مانند آنها بزرگ شوند

مانند آنها بخانه بخت بروند ودنبال چند  بچه دوان باشند ؟ غب غبها

تا روز شکمشان آویزان شود وخوردن ، خوابیدن وزائیدن  وپرده

کلفتی بر زوایای اندیشه ها کشیدن وسکوت در مقابل هر جنایتی؟

تنها من حق یکنفر را داشتم  که اورا به زور تصاحب کرده بودم

اورا به دندان گرفته  به همه جامیبردم حتی شریک رویاهای پرآشوبم

ساخته بودم ......... بقیه دارد

هیچ نظری موجود نیست: