این نه کعبه است که بی پا وسر آیی به طواف
وین نه مسجد که درا ن بیهده آیی بخروش
این خرابات مغان است دران رندانند
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش .... ؟
.............................................
این ابیا ت بر یک تکه مقوا روی چوب با خطی زیبا نوشته وبر
دیوار زیر زمین ویا » پرشین روم « خانه ستاره نصب شده
بود.
گاهی گاهی از روزهای زمستان پر برف و یا پائیز که میدانستم
حالش بهتر وسر جاست به دیدنش میرفتم وبا هم به همان زیر زمین
میرفتیم او با اکراه به همه جانگاه میکرد ودرحالیکه از سماور برنجی
در یک استکان کمر باریک در یک سینی برنجی کوچک مانند
قهوه خانه های قد یمی برایم چای میریخت وجلویم میگذاشت ؛ با تاسف
میگفت :
چه نقشه هامن برای ا ین زیر زمین داشتم تمام دیوارهایش را با دست
خودم با پارچه قلمکار پوشاندم وپرده های کرباسی را خودم با خرمهره
تزیین کردم این پشتی ها وصندلیها ونیمکتهارا خودم طرحشان را دادم
برایم بسازند پشتی هاییکه یک روی آن فرش بود وروی دیگرش با
مخمل سبز درست شده بود ، یک چپق بزرگ نگین کاری ، با یک
قلیان به همان سبک در گوشه ای گذاشته شده بود ، یک آفتابه لگن
مسی که روی آن کنده کاری بود ومقدار زیادی فانوس که د رون آنها
شمع میگذاشت ، همه چیز از حسن سلیقه واحساس ظریف او خبر
میداد تابلوهای نقاشی کار دست نقاشان بزرگ آنزمان وظروف ایرانی
سپس ادامه داد، تو میدانی که اخیرا در بین افراد تازه به بدوران رسیده
که قصر وبارو میسازند یک اطاق هم اختصاص میدهند به کارهای
دیگر وخصوصی ونامش را میگذارند پرشین روم !!! گویی ما همه در
متن شهر اروپایی زندگی میکنیم وتنها این اطاق را بیاد وطنمان آراسته
ونام پرشین را برآن گذاشته ایم ؟؟ البته بعضی از این پرشین رومها
مخصوص ارتشیان وسرلشگر ها وسر تیپها ست که خوب صاحبخانه
چند دختر ملوس وزن جوان را نیز دعوت میکند تا گیشا وار در خدمت
این افسران رشید ووطن پرست باشند .
عده ای در این اطاق از اهل سیاست ومردان سیاس دعوت مینمایند تا با
نمک گیر کردن آنها ، مثلا درحزب رستاخیز پست ومقامی پیداکنند .
اما من ، روزی که باین زندان ساخته شده از بتون وآرمه با رنگ
خاکستری وپنجره های آهنی بزرگ وکرکره هایی که مرا بیاد مطب ها
ویا دفاتر خصوص میانداخت وآن جراغهای نئون بد تر کیب که
آویزان بود ومرا بیاد یک تیمارستان بیماران روانی میاندخت آمدم،
تصمیم گرفتم برخلاف سایر پرشین رومها از این زیر زمین بنحوبهتری
استفاده کنم .بنا براین آنرا باینصورت که مبینی در آوردم.
میل داشتم که از ا ین اطاق محفلی برای جمع شدن عده ای از شعرا و
نویسندگان ومترجمان ومردان علم وادب ساخته و استفاده کنم.
از شعرای نامدار ونویسندگان ومترجمان دعوت کنم تا
دراینجا گرد هم جمع شده شعری بخوانیم ، واحیا نا به یک موزیک
ملایمی گوش بدهیم چون عمو محمود اکثر این شاعران را میشناخت
اول ازهمه اورا دعوت کردم وبرادر زاده علامه دهخدارا........
همانشب همسرم هردورا بیرون کرد ؟ مدتی را درسکوت گذراندم و
بیرون رفتن هم برایم غیر ممکن بود چون برای رفتن به مرکز شهر
راه طولانی جاده های خاکی وبیابان وزمستانها هم با گل های چسپینده
نمیتوانستم از خانه بیرون بروم بعلاوه خدمتکارم بیشترحکم یک
خبر چین وجاسوس را داشت تنها دلخوشیم این بود که قهوه ام را با
سیگارم بردارم وجلوی پاسیوی پر درخت وگل بنشینم وبه گلها نگاه
کنم واحیانا با قوم وخویشی تلفنی حرف بزنم خرید را برایم به درب
خانه میاوردند لباس خودم وبچه ها نیز از روی کاتالوگهایی که صاحب
آنها را میشناختیم سفارش میدادم اجازه رانندگی هم نداشتم ! .
روزیکه باین خانه آمدم قبل از من اقوام همسرم آمده واثایه را چیده و
گوسفندرا کشته ومشغول شقه کردن آن وتقسیمش بین افراد دیگر فامیل
بودند وتنها تخم گوسفند بمن رسید آنهم برای اینکه از نظر آنها نجس بود
همسرو برادردش تا آن ساعت سه بطر مشروب را با کباب گوسفند
خالی کرده بودند من با بچه هارسیدم ویکی یکی اطاقهارا نگاه کردم
وسپس ساکت به اطاقم رفتم وگذاشتم آنها به کیف خودشا ن برسند.
نزدیکیهای غروب دیدم چند نفر همسر مست وبیهوش مرا به اطاق
آوردند ،
بگذریم ، این زیر زمین مدتها نگهدار اثاییه برادر همسرم بود ودرب
آن قفل شاید شش سال بود که کسی به آنجا پا ی نگذاشته بود
تا آینکه آنها اثاثیه خودرا بردند ومن آنرا باین شکل که میبینی درا وردم
....... بقیه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر