غمی ناشناخته بر چهره اش نشسته بود ، نمیدانم چندمین سیگاررا
روشن کرد وچندمین چای را برای من وخودش ریخت وادامه داد :
زندگیم خالی بود نه عشق همسرم را داشتم ونه دوستانی که به آنها
اعتماد کنم بنا براین همه عشقم را به بچه ها دادم وزندگیم تشکیل
شده بود از پختن وشستن وسفره انداختن برای مشتی مفتخور که
هیچکدام را نمیشناختم همه از بستگان همسرم بودند وتماشای آنها
در حال تخمه شکستن وخوردن وغیبت کردن ونشان دادن انگشترهای
تازه ولباسهای مارکدار که از خارج خریده بودند ! نام آنهارا پیش
خودم گذاشتم ( بوژوازهای شهرستانی ) نمیدانم چرا بفکر این نام
افتادم ؟ شاید شبیه آنهارا درکتابی دیده بودم ، کتابخانه ام دیگر جایی
نداشت که کتاب تازه ای را بگذارم مانند گرسنه ای که به یک سفره
پر وپیمان رسیده تنها کتاب میخواندم ، میخواندم ، وسیر نمیشدم در
کنارش مجلات هفتگی را نیز تماشا میکردم روزی چشمم به یک
نوشته افتاد که دریک مجله هفتگی ستونی را اختصاص داده بود به
نامه یکی از نوازندگان مشهور که پاتق شب وروزش خانه ما بود
وآنچنان در تعریف کردن از همسرم ودست ودلباز وهشیاری
وبزرگواری ومنش او داد سخن داده بود که واقعا جای تعجب
داشت ، مجله را به همسرم نشان دادم ، پوزخندی زد وگفت :
هفته پیش برایش یک گونی پیاز فرستادم ، ویک گونی برنج !!!!
حال چگونه پای این آدمهای مشهور بخانه ام باز شد داستانی است
بسیار طولانی که از حوصله تو خارج است .
روزی تصمیم گرفتم که از یک ماهی بزرگ که در رادیو کیا وبیایی
داشت وهمچنین با همسرم نسبتی دارد دعوت کنم شاید از طریق او
بتوانم به آرزوی دیرینم برسم و» نادر » هوشنگ» وفریدون و.....
سایر مشاهیر ونویسندگان را باینجا بکشم وهمان برنامه شب شعر
وادبیات را راه اندازی کنم حد اقل ماهی یکبار میتوانم این جلسات را
راه اندازی کرده وخودم نیز از فضل وکما ل آنها بهره ببرم ؟!!! .
شماره خانه آن جناب شاعر را گرفتم خودش گوشی را برداشت و
من خودم را معرفی کدم وگفتم :
به تازگی دیوان اشعار شمارا خوانده وسخت مشتاقم که از نزدیک
با شما آشنا شوم بخصوص که از اقوام همسرم نیز هستید وبطور
قطع او نیز خوشحال خواهد شد آمدن شما باینجا بر ای ما افتخار بزرگ
است .
سالها بود که این اقوام با جناب شاعر مراوده ای نداشتند ودلیش را هم
اینطور توجیه میکردند که چون ایشان شعر میگوید ودر جایی مشغول
کار ند که ( باعث لبهو لعب میباشد ونانش حرام ) ! بنا براین ما با این
خانواده قطع رابطه کرده ایم ؟!.
معلوم شد رادیو و تلویزیون مرکز فساد ولهو لعب است ! حال من
داشتم دست بکاری میزدم که کوچکترین مجازاتش قطع رابطه با
فامیل بزرگ !! بود .......... ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر