پاهایم را کجا بگذارم ؟
زمین میغرد میلرزد وفریاد برمیدارد که:
بر زمینی که از آن تونیست منشین
درکجا زاده شدم ؟
میان خاک یک دشت بزرگ وتابش خورشید
دور از دریاهای تیره بی ایمانی
کنار کوههای نیرومند حقیقت
در شهری بزرگ که کوچکتر از یک ذره بود
منزلگه عقابهای خسته
جایی که شلاق را نمیشناخت
وخون نمی طلبید
کنار مادیانهای نجیب
اسبهایی که شیهه میکشیدند
سوارانی که همیشه پای بر رکاب
از راههای پر برکت باز میگشتند
آسمان صاف جلوه گاه ستارگان
سحرگاهان ، نور سپید بر سیاهی شب نقش میزد
قدم هایم استوار بودند
گامهایم محکم
وسر به آسمان پرستاره داشتم
اینجا ، بوی فاضل آبها
فریاد میکند که :
پایت را برزمینی مگذار که از آن تو نیست
.........
ثریا .اسپانیا . جمعه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر