زندگی در هرجایی ودرهر زمانی جاذبه های خودرا دارد ، چندی پیش
فیلمی دیدم زیر عنوان » کشتی احمق ها « وامروز سرنوشت خودمان
را به هما ن مردمی تشبیه میکنم که درون آ ن کشتی برای خود حادثه
میافریدند ، رقاصانی که درازای یک بطر شامپاین خودرا میفروختند و
زنان متشخصی که در جستجوی سراب بودندوهنوز در آیینه زیرقشری
از رنگها میخواستند زیباییهای دیرین خودرا پیداکنند.
سرنوشت امروز ما هم نظیر همان کشتی احمق هاست ، نمیتوانم بگویم
که من راهم را یافته ام ، من نیز سر درگمم درکنار دریایی آرام وآبی
که یکسوی آن به دشتی بزرگ وسوی دیگرش به صحرا میپیوندد ودر
کنارش زمینهای ذرت ودرختان زیتون وبادام که هرگز از مرز خود
نمیگذرند ، زندگی را میگذرانم منهم یک پره از یک چرخ بزرگ و
گردان شده ام هنوز کمی سر بهوا هستم باید مانند یک سایه روی چمن
بنشینم چمن زاری که روز به زوال میرود وتنها مغز خودم را مجبور
کنم که برایم نقش بیافریند وسپس خودرا وا میدارم که مثلا یک خط
بنویسم ! آه ... باید گره های تاریخ را بازکنم یک تاریخ طولانی که از
زمانهای خیلی قدیم از زمان فراعنه مصر آغاز شده از آن زمانی که
زنهاکوزه های قرمزشان را برشانه میگذاشتند وبسوی جوی آب میرفتند
خیال میکنم که هزاران سال زیسته ام امروز اگر چشمانم ر ا ببندم
میتوانم گذشته را به حال پیوند بدهم تاریخ بشر برای یک لحظه
فریب خودرا از دست میدهد چشمان تاریخ میتواند از میان چشمان
من بگذرد میتواند ببیند ، اما اگر بترسم ویا اگر خوابم ببرد آنگاه
باید همه چیز را درتاریکی مدفون سازم .
باید تن به قضا بدهم همانطور که دیگران تن دادند از لاف و گزاف بیزارم
باید مانند یک نویسنده ! پشت میز بنشینم روی یک صندلی راحت
وصاف وعده ای را دست بیاندازم آنوقت شاید مشهور شوم ؟!....
یا راههای سنتی را برگزینم ودرتاریخ به زیر خاک بروم.
حال که از کشتزارم جدا شده ام ، حال که دوستانم را درخانه هایشان
جا گذاشته ام همه چیز برایم یک رویا شده است .
باید خاطره هارا درون صندوقی پنهان کنم ومانند همان روزها گاهی
بویی را اسشمام کنم اندیشه های تلخ را ازخودم دورکنم وآ بهای
درخشان کودکی را که برتنم پاشیده شده زیر یک پرده نازک پنهان نمایم
.چنان نباشم که گویی حیوانی را در قفس به زنجیرکشیده پای بکوبم .
.........ثریا .اسپانیا. یکشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر