هیچ پای رهروی ، مردی ، که اطمینان گام هایش
کوچه رابیدار کند ، به گوش نمیرسد
اینک ، تنها یکه تاز کوچه های شهر
شحنه های سرمست ، که جولان میدهند
وعکس قحبه های دیروز را
درچهار سوی میدان میگردانند
قحبه هاییکه دیروز منکر خدا بودند
وامروز درنقش خدا پرستان میرقصند
تنها برق جهش تیر است و........
ونمیدانم ، در کجا ، وچه کسانی
فارغ از هر هراسی درخانه هایشان
با تار وپود خویش
درحال بافتن حریر پرنیانی
نشسته اند
وشب سیاه را فراموش میکنند
فارغ از هر غمی ، و زیر فانوس خیالشان
غنوده اند .
........ تقدیم به بانوی نون!
ثریا /اسپانیا/پنجشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر