دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۸

برای تو که خیلی دوری.....

دوست عزیز !

اینجا ، دراین اطاق خالی ومنتظر ، خبری از صندلیها ومبلهای طلائئ

نیست گلهای کاغذی به رنگ سبزو زرد وبا رنگهای رویایی برابر دیوار

پراکنده اند روی میز کوچک چند کتاب چیده شده است ودرمیان آنها

همه چیزهایی است که من درخواب هم خوانده ام ودرهمه حال گاهی

از اوقات پیشگویی هایم درست از آب درمیایند.

من زاده کجا هستم ؟ سرزمینم کجاست ؟بطوری طبیعی روی این فرش

ضخیم ماشینی راه میروم وآنچنان آسان روی صندلی می افتم که خیال

میکنم اینجا زاده  شده ام ، این حس خوبی نیست  اما سالها ست که

از آنچه داشته ام دورافتاده ام  نه دراین درخشش وبوهای متضاد حس

خوشی بمن دست داد ونه بوی قائوت زادگاهم به مشامم رسید .

دارم اندک اندک میشکنم به همانگونه که یک ساقه کاکتوس با برگهای

تابیده اش میشکند صورت برداری از دارییم دراین دنیا کار آسانی است

چند صفر ویک هیچ ، میان گروهی ناشناس میگردم ، میان سبزه ها

درختان سر بفلک کشیده وسر سبز وبوته های پرگل وزنانی که محکم

و مستیقم کنا رمردانشان ایستاده اند ، همه رنگی دارند ،

باز بار دیگر از پنجره کوچک به داخل تونل زمان نگاهی میاندازم

تنها انعکاسی را ا حساس میکنم که سالها باد آن به چهره ام خورده

است ، اشکال ناشناس وآدمهایی که بی تفاوت از کنارم میگذرند

وزمانی بر میگردم به تصویرم که درقاب نشسته نگاه میکنم خودم

را می بینم که دارم سرزنش میشوم  ، یک احساس ناخوش آیند ،

احساسی که میتواند همیشه درمن وجود داشته باشد ، صدها توانایی

درمن جهش داشته که همه را ازدست دادم  حال سست واندهبارم

پاگیر شده ام  اما هنوز جریان دارم گاهی به آنسوی زندگی راهی

میزنم باز بر میگردم وبخود میگویم  ، بیا ، هنوزهم میتوانی راه

بروی گاهی هیجانهای شدیدی که میشناختم  بمن دست میدهد ودوباره 

بال مبزنم، همچو گیاهی دررودخانه زندگی روان میشوم ونمیدانم

به کدام سو جریان آب مرا میببرد .........و نوشته هایم به دست

باد میرسد شاید روزی باد کارت پستالی بعنوان سپاس و تشکر برایم

پست کند !! ؟ .....و داستان همچنان ادامه دارد .

........ثریا/اسپانیا /دوشنبه

هیچ نظری موجود نیست: