چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۸

ستاره ، آی ستاره

شبی از دوردستها مرا خواندی ، از میان ستا رگا ن

نام مرا برزبان راندی

آن شب آسمان پراز ستاره بود

تو مرا بنام یک ستاره روشن ، اما تنها ، خواندی

درخواب بودم ، به صدای دوردست تو جوابی ندادم

صدایت پر طنین شد

دستهایت را بر پشتم نهادی

همه پیکرم ستاره شد ، بانوازش دستهای تو

سینه ام از شوق میلرزید

خواب بودم ، نه ، بیدار بودم

درمیان بازوان تو وحرارت بی پایان آن

صدایی برخاست

آسمان فریاد کشید ، کوهها غریدند

وهمه جارا تاریکی فرا گرفت

تو تاجی از ستاره برسرم نهادی

دستهایم پراز ستاره بودند

تو به آسمان رفتی

ترا صداکردند

کوهها ، دشتها وآسمان ورودخانه

دیوار بلندی مرا از تو جدا کرد

چشم گشودم ، ستاره ها به آسمان پریدند

تاج سرم گم شد

ماندم غمزده ، بی پیام ، بانتظار سحر

ویک .... معجزه دیگر

...........ثریا ، اسپانیا . پنجشنبه سیزدهم  اوت

 

هیچ نظری موجود نیست: