سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۸

من انسانم وخداوندخود

به چه سان ، بازار پر رونق وگرم مسلمانی

سرد شد

معما ها گشوده شدند

وهوش وحواس بخانه برگشت

آن رنگهای خیال انگیز در برج زمان گم شد

در اقامتگاه محبوسین

درگوشه یک بیابان ، همه مرده اند

لخت وافسرده اند

درخانه های پنهانی زیر زمین

درمیان خیل مردان شهوت زا

و...پلید

درخنه های متروک ودرمیان کابوسهای وحشتناک

آن زندگان زنده بگور

یکی زپا فتاده دیگری جان میفروشد

وبانک برمیدارد

که :  من یک انسانم ، انسان

ای بخواب رفتگان اصحاف کهف

من بیدارم ، بیدار

ابن بانک دلنواز

از گوشه آن خانه متروک

تا به خلوت خانه غمناک مردگان

یکسان بلند است ، من انسانم وخدای خود

ومیداندکه روزی اهریمن را درآتش خواهد سوزاند

هیچ نظری موجود نیست: