روزی نقش تو ، سر فراز ی ما بود
نقشی که همیشه درذهن ما میچرخد
آنگاه آرزو کردیم که همیشه سوگوار باشیم !
یک دروغ بزرگ ، به همراه خیل سرافکندگان
و...سوداگران ، بر سر ما هجوم آورد
راه تو از گله جدا شد
درخواب به تنهایی راه میرفتی
وزمانیکه چهره ما ه از شرم پوشیده شد
تو از حوزه زمان گذشتی
و..... زمان برایت مرد
در یک زمان ماضی
به همراه نامها ی نامفهوم
در سرزمینی دور پنهان شدی
......
زمان شادیها گذشت
مدینه ، غار کوفه ، باصحرا ودشت یکی شدند
درقلب تو هر لحظه چندین قامت صنوبر
فرو افتاد
درخاک غریب ، در یک زمان ماضی
وبی برگشت، گریستی
خانه تو تصرف شد ولغت تصرف همه جا
شایع شد
همه چیر زیر تصرف رفت
سرنوشت انسانهای نجیب به موزه قیامت گره خورد
تو تنها نشستی
وهیچگاه از اهل ایمان نپرسیدی که :
پس خانه ام کو ؟
............... ثریا. اسپانیا . امردادماه 1388
برای او که شاه ما وپدر ما بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر