ای پری وار ، درقالب آدمی که پیکرت جز درخاکستر
نادرستی نمیسوزد ، حضورت بهشتی است که گریز ازجهنم را
توجیه میکند ، درفراسوی مرزهای پیکرت
تا ترا دوست بدارم .
.................. احمد شاملو
اینهمه گفتیم ونوشیتم وخواندیم ، انچه درخانه داشتیم از دست
دادیم وحال برای آن گریه سر میدهیم وسوگواریم ، تازه معلوم
نیست که چه کسی به کدام طرف میرود .
اگر جناب مارکس با پول وسرمایه بی ریای جناب انگلس نشست
ویک ایده لوژی را بنا نهاد ، نه برای سرزمین ما بود ونه برای
هندوستان وپاکستان وعربستان ، بلکه منظور او از فئودالیزم وحشتناک
سرزمینهای اروپای غربی بود ، واین درحالی بود که خودش راحت
زندگی میکرد ومرگ را برا ی همسایه خوب میدانست .
ما نه چندان فئودالیزم داشتیم ( یک سر زمین خشک بی آب ومشتی
بیسواد ) ونه اشرافیتی مانند اشراف اروپا پشتوانه ما بود ، سرزمینی
زراعتی ومیهمان نواز که هرکه بما حمله میکرد اورا با آغوش باز
میپذیرفتیم ، چند فرنگ رفته وچند زبان دان میل داشتند که ایران را
مانند اروپا ، فرانسه ، سوئیس، انگلستان ، آلمان ، ودست آخر روسیه
بسازند ، درحالیکه ، نه فیلسوفانی نظیر ژان پل سارتر داشتیم ؛ نه گوته
داشتیم ، نه شکسپیر ونه تولستوی وسایرین ..... سرمان به هوا بود و
بدون آنکه زیر پایمان را نگاه کنیم بچاه ویل سرنگون شدیم ، بجای آنکه
برای بیچارگان ، درماندگان ، وافتادگان خودمان دل بسوزانیم ناگهان
میل وهوسمان به طرفداری از ملت مظلوم فلان کشور، رفت ودلمان
برای آنها سوخت ، چکه چکه های آبی را که از سر زمینهای دیگری
نظیر ایتالیا ویا اسپانیا به روی صورت ما میریخت ، دل مارا شاد میکرد
وبه هوسمان میانداخت که ماهم آنها شویم ، درحالیکه روم پنج هزار
سال قدمت داشت واسپانیا ی کهن سال میدانست دارد به کجا میرود
البته جناب فرانسیسکو فرانکو وجناب پینوشه هم ماموریتهایی
داشتند که بخوبی انجام داد ند ودست آخر مردم فهمیدند که باید
دودستی به خاک خودشان بچسبندوآنرا حفظ کنند ونگذارند زیر
پای اسبان ملت های گرسنه ودهنه رها کرده خورد شوند .
هنوز یک ایرانی سر زمین خودش را به درستی نمی شناسد اما میداند
قوم سامائی مثلا درکدام گوشه دنیا زندگی میکند ، خارجیانی به کشور
ما آمدند زبان مارا آموختند ورفتند وبهره ها از فرهنگ ما بردند و
ما نشستیم درعزای خون حسین گریستیم وسینه ها را پاره کردیم و
آنچه را که نماد فرهنگی ونماد ایرانی بود ویران ساختیم ، از بین بردیم
وبه دستور آنهاییکه میل داشتند ایران نیز یک پاکستان دوم یا یک
بنگلادش دوم بشود تیشه به ریشه خود زدیم ، لباسهایمان همه پولکدار
وپر زرق وبرق شد ، یا لباس مدرن اروپایی به تن کردیم ویا تنبان
وتونیک وشال هند ی را زیپ پیکرمان ساختیم ، تاریخی نبود ، کتابی
نبود تا ما نقش خودمان را درمیان آن ببینیم ، باداز هرطرف که وزید
به آن سو رفتیم ودم را غنیمت سپردیم دیروز را فراموش کردیم و
به فرداها یمان نیز نیاندیشیدیم ، آیا امروز خیلی دیر است تا ما فکر
کنیم :
ما فرزندان سر زمین اهورایی ، ملتی نجیب ، ومیهمان نواز وعاشق
سر زمین خودمان هستیم ؟!.وبرای نگداری آن خاک زرخیر از هیچ
کوششی فروگذاری نکنیم ؟ . امیدوارم .
........... ثریا .اسپانیا .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر