جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۸

شاعر .....آن گرسنه

بیائید ، تنها یکبار برای همیشه به یکدگر راست بگوییم وتنها برای

سر زمین خوبمان جانفشانی کنیم ، تنها یکبار کافی است .

روزی روزگار ی همه نان داشتیم ، بابا نان میداد ، بابا آب میداد

ومادرخانه را جارو میزد وباغچه ها را آبیار ی میکرد وبرای

شب پدر سفره را میانداخت.

شاعران گرسنه وسیری ناپذیر

در کوچه های ویران وخرابات  نشستند وناله سردادند که :

» بوسه ها مزه باروت میدهند  «

سپس نشستند به تماشای جویبار خون ، وخود برخوان نعمت

سیراب چون یک مزرعه پرآب ، دستهای آزادی را از

پشت با زنجیر بستند ، آن شاعر ..آن...

حد ومرزوخط آز ادی را نمیشناختند ، آنها آتش را به میان

پنبه انداختند وتابستانی داغ وسوزانتراز جهنم با هیزمهای

فراهم آورده ، جهنمی برای ملت ایران فراهم ساختند

امروز حتم دارم که آن مداحی را پنهان ساخته وشال سبز

بر کمر بسته بمیدان آمده اند .دیگری ساز زمردین خود را

برای فروش به بازار آورده است .

خیال نکنم ملت ایران آنهارا ببخشد ، نه خیال نکنم .

امروز مردان بزرگ ما آرام باین جنبش مینگرند ونگرانند

نگران از ویران شدن ، زیرو شدن ، وجدایی وتکه تکه

شدن سر زمین پر برکت ایران .

امروز همه به میان آمده اند ، هرکسی کالای خودرا عرضه

میدارد ودراین میان مادرما ، مادر عزیزو کهن سال ما چشم

به راه مانده ونگران فرزندان حقیقی وراستین خود است.

جنبش وحرکت شما مبارک باد.

واین آخرین قصه ای است که ناتمام میماند.

هیچ نظری موجود نیست: