جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۷

مستی وراستی

زنی میانه سال به رادیو تلویزیون ( طپش ) تلفن کرد ونمیساعت وقت برنامه

را گرفت چون زده بود به سیم آخر ومیخواست رکود اقتصادی امریکا ودولت

ایران وبطورکلی دنیا را با ( سکس ) نجات بخشد ومن چه ساده دلانه

نوشتم که :

ما پاک زیستیم ، وبا چه افتخاری آنرا نوشتم ! از اینکه عشق

ما پاک بود ! .

از مستی های خود شرمنده وپشیمان  ، آنچنانم پشیمان که مپرس واین خانم

داشت با چهار دوست پسر زیر سن خودش آبجوی تگری میزد وسپس هم

برنامه ای اجرا کرده وفیلمبرداری نموده آنرا به دنیای هنر !!! عرضه بدارند

بلی ! در ان زمانها اگرکمی مست میکردم ناگهان همه آرزوهاوشوق هستی

در وجودم شکل میگرفت ودر آن حال میخواستم  کالبد جسم را درهم بشکنم

وبه یک نور تبدیل شده جزیی از آفریدگار ویا کائنات باشم ؛ میخواستم که

به آسمان بروم ودر همان حال همه وهمه چیزر ا میبخشیدم حتی دشمنانم را

ومیدانستم که این حالت تصادفی نیست  بلکه نشان پیوند عمیق روح وجسم

میباشد.

در آن حالت مستی  گویی همه عالم وقدرتهای آن در دسترسم بودند ومن

به چه راحتی میتوانستم از اینهمه قدرت که پشتوانه ام بود بذل وبخشش

کنم بدون هراس ، هرچه را که میل داشتم میبخشیدم روحم بکلی از جسمم

جدا میشد وبا کائنات یکی شده واز دنیا برون میشدم .

حال امروز نمیدانم  آنچه را که درگذشته  ودریک حالت مستی  بخشیده ام

به آن درست فکر کنم ویا فراموش کنم گاهی هوس همان روزها را دارم 

مستی های جوانی را.

امروز دیگر نمیشود از همه چیز فارغ شد  گاهی در حال عادی نیزآخرین

ته مانده جیبم را نیز می بخشم  سپس در کوچه پس کوچه ها وخیابانها

پیاده راه میافتم  وبخانه میرسم ، کلید را درقفل خانه میچرخانم وسپس

بدون آنکه کسی بانتظارم باشد مانند یک کیسه شنی وسنگین خودر ا

در بستر خالی ومنتظرم رها میکنم .

چشمانم را میبندم  وبه آن لحظه های خوب می اندیشم خاطرات بد را

مانند دانه های سیاه از میان افکارم جدا میکنم ودراین لحظه است

که رها میشوم وبخواب میروم .

به هنگام صبح چشمانم را باز میکنم واولین سئوالم این است :

امروز چه روزی است ؟ وچه کاری را باید انجام بدهم ؟

و....سپس افکارم را متمرکز میکنم ، در یک شهر غریب

کوچه های غریب تر در هیاهوی بی هد ف  وضد انسانی و

بی رحم باید روز را شروع کنم وتازه میفهمم که قرن هاست

از مستی ها و حال آن دورافتاده ام وبه امید فردای بی فردا در

یک سکوت نشسته ام .

حال در کدام سوی این دنیای کثیف نشسته ایم ؟ وچه هدفی را

باید دنبال کنیم ؟ درمیان سکس واعتیاد ومدفوع انسانهای دیوانه

که از همه چیز خود گذ شته وخود نمیدانند چرا زنده اند .

 

هیچ نظری موجود نیست: