سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۷

اشک ماه

 

نه آتشی بود ونه شعله ای ، نه رشته الفتی

هرچه بود ریا بود وفریب ، من خون آلوده اورا

در تریاق کهنسالی ، درکاسه چشم شقایق

بر روی صورت ماه می پاشم

واز روی سیاهش در یک مستی سکر آور

خودرا شاد واورا دیوانه میینم

و... فراموش میکنم آن شیره غلیظ جوشانده را

که او سر میکشید ودر جسم سالخورده اش میریخت

تا ..... جوان بماند

من در سر زمین آرامبخش رویاهایم مینشینم

ونمیگذارم که طوفانی در دلم بپیچد

امواج تلخ وشور مار گزیدگان را

بجای دیگری تف میکنم

روزی ذره ای بودم که باباد میرفتم

امروز میپرسم که :

اندوه از کدام سو میاید ؟چرا اینگونه آغشته بخون است ؟

نومیدی درکدام دره قرار دارد ؟

وبیزار  از

عشق

واین مسافر گمشده درتاریخ ، به کجا میرود ؟

روزی با نبض خاک روئیدم وبا گردش روزگار چرخیدم

کودک ناد ان درون من نمیدانست که 

اول کدام است وآخر کدام

چگونه میتوانستم ابتدا وانتها را یا بگیرم ؟

منکه با نبض خاک میلرزیدم وبا بغض زمان میگریستم

آه .... کلام ، کلام گنگ است وگاهی بی هویت

وواژه ها خاموش وایستاده به دستور

در من اسارتی هست که نام آن تردید میباشد

واین تردید مرا به خاموشی دعوت میکند

من در مسیر باد ایستاده ام وتماشاگر آتشی در دوردستها

وخود آتشم که درمسیر باد میلرزم

دلم میخواهد فریاد بکشم وبگویم :

تا کی ؟ تا کی  وچه اندازه باید پرداخت ، برای یک کلام ؟    ثریا / سوم

هیچ نظری موجود نیست: