سه‌شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۷

اقامت او

اقامت او

خروج من

 

دیگر از کدام سو

میتوانیم به هم برسیم ؟

راه سفر دراز است

دیگر از کدام پنجره میتوان

به اطاقی پرید ؟

در گوش تو؛

چه کسی میخواند

آوای پنهان

وترنم عشق مرا ؟

آوخ ..

که سفر چه دردناک است

چه حجم بزرگی دارد؟

روزیکه مرغان عشق از کنارمان

عبور میکردند

توبی خبربا نتنظار خروج از باغ بودی

فصل بهار بود

بهاری دل انگیز

چه دستی خواب خوش مارا خروشان کرد؟

و....

بهار مارابه سوی خزان برد؟

ما بانشستن به روی

یک سکوی

گلی

زیر پایمان خالی شد

کتاب عشق ما ورق خورد

و... به برگ آخر نزدیک شدیم

تو گفتی :

در آسمان  ؛ ما خانه عشقی ساخته یم

و کسی آنرا ویران نخواهد کرد!!!

هنوز سطر اول کتاب را

نخوانده بودیم

که
باد کتاب را بست

من بیاد گاربر پوست خود نوشتم :

میان من وتو

یک احساس هوشیاری وجود دارد

من وتو ؛ آدم .هوای زما نیم

و دنیا روی شانه های ما

بنا  خواهد شد

ما ؛ از کنار حادثه ها گذشتیم

و روی برکه آرامی سفر کردیم

هنوز امیدوارم که

از مجاورت یک پنجره

در روی پوسته غربت

با دستهای کوچکم

این حماسه را بزرگ کنم

سفر ترا از من دور

و مرا از تو ربود

( نفرین برسفر باد )

 

تقیم به او

از : دفتر این زمانه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: