شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۷

شاید اگر امشب

شاید اگر امشب.....

 

در آ ن زمانها نه چندان دور ؛ که هنوز کشتی ما بر روی دریای آرامی میرفت

وهیچ گمانی به این روزهای مصیبت بار نبود ؛ اکثر شبهای تعطیل در خانه ها

میهمانی برپا میشد ؛ (امروز هم هست ؛ اما پنهانی از چشم تیز بین محتسب ) !

بهر روی ما هم هر هفته چند میهمان داشتیم که با شادی وصداقت دل پای به محفل

کوچک ما میگذاشتند ؛ در آن روزها سرگرمی من جمع آوری صفحات ونوارهای

مو سیقی بود هر چند روز یکبار سری به جناب چمن آ را صاحب صفحه فروشی

( بتهوون ) میزدم تا آخرین رسیده هارا دریافت کنم وبا شوق به خانه برگردم  ؛

طبیعی است هنگامیکه میهمانی از راه میرسید من با موسیقی از او پذیرایی میکردم؟

موسیقی کلا سیک کمتر در اینگونه میهمانیها استفاده میشد بیشتر آهنگها وتصنیفهای

روز بود ویا اگر میهمانان جوانی داشتم برایشان از تام جونز ؛ هامپردیگ ؛ سیناترا

و دمیس روسس والبته آهنگهای ایتالیایی واین اواخرهم ( بانی ام) مورد توجه

قرار گرفته بودند.

شبی چند میهمان عزیز داشتم که از بازرگانان محترم وصاحب نام بودند , آنروزها

آهنگ جدیدی بر سر زبانها افتاده بود که خانم مرضیه آنرا خوانده وشعر آنرا جناب

معینی کرمانشاهی گفته بودند ( شاید اگر امشب رود فردا نیاید) .

 

یکی از میهمانان از من خواست که چندبار این آهنگ را تکرار کنم شاید متجاوزاز پنج

یا شش بار این آهنگ تکرارگردید ؛ میهمانان راهی رفتن شدند آ ن آقای بزرگان مارا

به باغ بزرگی که در کرج داشت برای روز بعد میهمان کرد واز من خواست که تا صفحه

 موسیقی  این ترانه را نیز باخود ببرم .

 

فردا صبح همگی آماده رفتن شدیم قرار ما در میدان ( شهیاد) آنروز وآزادی امروز بود

ما رسیدیم ایشان با اتومبیل گران قیمت خود به همراه راننده وخانواده در انتظار ما بودند

قرار شد آنها جلو بروند وما وچند اتومبیل دیگر به دنبالشان باشیم .هنوز مساقت چندانی

طی نکرده بودیم که دیدم اتومبیل های پلیس وآمبولانس با سرعت از کنارمان گذشتند !

در میان جاده کرج دیدم جمعیت واتومبیلهای زیادی ایستاده اند هچکس نمیدانست چه انفاقی افتاده

است  با دیدن آژیر آمبولانس وپلیس فهمیدیم که تصادفی روی داده من وهمسرم پیاده شدیم وبسوی

جمعیت رفتیم ؛ آه ... نه .... باور کردنی نبود او؛ آن مرد محترم در تصادف جابجا مرده وهمسرش

زخمی وراننده نیز بیهوش در گوشه ای افتاده بود ؛ هیچگاه آن چشمان مغموم وخیره شده به

آسمان را از یاد نمیبرم در آن چشمان همه چیز دیده میشد رضایت خاطر و از اینکه مرگی سریع و

زود رس در عین شادمانی اورا ربود .ما برگشتیم ؛ غمگین وافسرده  ؛ من آن صفحه را ازشیشه

اتومبیل به میان جاده پرتاب کردم وبه همسرم گفتم ؛

شاید دیشب او میدانست که فردایی نیست ؛ اشکهای همسرم جاری شد وسکوت کرد .

............

از دفتر این زمانه

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: