خانه کوچک من
کدام گناه باغ بهشت را آلود؟
چرا ابلیس زاده شد ؟
وچرا ناگهان بر صفحه روشن یک نقطه ، نشست
وآتش سوزیها برافروخت ؟
مارا خم وراست کرد ودرمسیر راه خود
صدها هزار کوه آتش از آسمان تاریک ،
فرو ریخت
چرا همه با و تسلیم شدیم
چرا درحریق خاطره ها غرق ودست دردست ابلیس
بسوی آن شهر بی سو رفتیم ؟
( خانه کوچک من جای دشمن شد )
چه شد ؟ چگونه شد ؟ آنها که شب را به کرامت ستودند
چه شد ؟ چرا شهر خاموش وشب تاریک از روی آن گذشت ؟
چه شد ؟ چگونه شد که چشمان خفاشان ناگهان
گشوده شد
آه ...... ای شب ژرفناک
کدام خدای خاک به پیروی از سیاره های کور
شهر پر ستاره مرا تاریک سا خت ؟
( طلوع ماه ودیدار رخسار درآن )
یک فریب بزرگ بود
..........
حال زنبورا نیمه مرده ، درکنار کندوهای خود
شهد انگیبینی بشکل مکعب رنگین
با چنگالهای کثیف خود میخورند
واز پنجره تاریک نفرت
هریک چون یک دزد نابکار
به احساس شبانه تو شبیخون میزنند
.........
دیگر کسی بفکر قامت بلند ایستاده یک درخت
نمی نگرد
دیگر ستونی نیست تا بتوان به آن تکیه دا د
" باید درب باغ بیکسی را زد "
.............
ثریا /اسپانیا 13/1/08
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر