دفترچه سپید
شعر های من باکره نیستند
همه آنها رادیده اند!!
من شعرهایم را مانند پرمرغان
سپیدی ؛ در لابلای دفتر چه سپید تری
در لابلای کتابهای کودکانم ؛ میگذارم
تا د روشنایی روز
وسیاهی شب
تنهایی شان را گم کنند
من شعرهایم را بر روی کاغذ سپیدی
پخش میکنم
وآنها را درلابلای کتابهای آنها
میگذارم
تا روزی ؛ در مزرعه ای سرسبز
وتازه سیر کنند
آنها زبان مرا میفهمند
آنها آرام ؛ درکنار یک آبشار
مینشیند
و...
به شعرهایم چشم میدوزند
آنها مرا خواهند دید
.....
آن شهرو آن محله ای که من
زاده شدم
مرده است
چه درد آور است
کوچه ها هم میمرند
محله ها هم نابود میشوند
شهر ها ؛سرزمینها
پس چه میماند؟
کویری ساکت
یا برکه ای آرام ؟
بجای من ! بجای تو ؛ بجای ما !؟
امروز میان دری ویران
درمانده ایستاده ام
بانتظار فرصتی هستم
تا دوباره کشتزارم را
آبیاری کنم
و درباغچه هایم گل بکارم . دوشنبه ثریا اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر