سرزمین ناشناس
در سرزمین ناشناسان؛ آنقدر ماندم
کز من کسی باچهره دیگر پدید آمد
پیرانه سر دیدم که سیمای جوانم را
آیینه هرگز روبرو بامن نخواهد کرد
" نادر نادرپور "
سرزمینی که درآن زندگی میکنم ؛ یک ساحل آفتابی است که شیطان را پنهانی در خود
جای داده است .
یک ساحل سپید عاج مانند ، درکنار دریای آرام " مدیترانه" !
شهری مملو از آدمهای گوناگون ؛ با رنگهای مختلف؟ .سر زمین خون وشراب وعشق ونان
وماتادورهای نوجوان وتازه بالغ شده ، سرزمین گاوهای وحشی وجشنهای دائمی ؛ شهر مذهب
و نژاد پرستی .
شهری که مردمش هرروز بتو سلام میگویند وزندگی ترا زیر ذره بین گذاشته با کنجکاوی به
آن مینگرند ، اما هیچگاه پنجره شان به روی تو باز نمیشود ، هیچ دری به روی تو گشاده
نیست وهیچ دستی به کمک تو نمیاید .
شهری که هر روز آنرا روی نقشه جغرافیای هواشناسی می بینی با پرچمی که همیشه دراهتزاز
است .
کوچه های بد بو، سوپرهای زنجیره ای ، انبارهای انباشته از کالاهای وا مانده .
سرزمین روسپیان وارداتی ، قمارخانه ها ، وروسیپی خانه های رسمی ، سرزمین تنبلی ؛ بیعاری
استراحت ، خوشی وخوشگذرانی و خواب درمیان هیاهو .
سر زمین کاپ های طلایی وجایزه های اهدایی.
آفتاب داغ وسیلاب های ناگهانی ، کوچه های بمب گذاری شده ؛ سبزی فروشیهای سنتی وقصابی
سرزمینی که اگر صد سال درآنجا بمانی باز هنوز مانند باد بادکی هستی که بچه ای آنرا به هوا
برده ودر لابلای سیم برق گیر کرده ، میان زمین وآسمان به همراه باد تکان میخوری.
سرزمینی که ساکنین آن رفتارشان باهوا تغییر میکند ومانند دریا گاهی کف به دهان دارند وگاه آرام
ومهربان.
سر زمینی که هیچگاه متعلق بتو نخواهد بود وپاهایت همیشه لرزان وسست روی زمین است ؛ اگر
چه زمین را خریده باشی .
سر زمین آزا دی ودموکراسی با بناهای قدیمی وقصرهای کهنسال ودرختان سرو سر بفلک کشیده
وخانه های اعیانی وقفس هایی که برای مرغان مهاجر ساخته میشود.
سر زمین رقص وآواز وگوشت خوک نمک سود که به سراسر جهان صادر میشود.
سرزمین ( لورکا ، دالی ، پیکا سو) سر زمین شعر وادب ، موسیقی و اپرا وهنر نقاشی ومجسمه سازی
که از این نعمت ها تنها عده معدودی اسنفاده میکنند ، سرزمین کلیساهای بزرگ ونمازخانه ها
دشتهای وسیع زیر تاکستانهای انگور ودرختان زیتون وباغهای بزرگ درختان نارنج وپرتغال و....
سر زمین پدر خوانده ها ؛ سر زمین ( دوشاخه) ویک پریز قوی که بتوانی از راه آن وارد تونل
بزرگ بشوی !! .
سرزمینی با یک تابستان داغ وطولانی ویک زمستان سرد وکوتاه وبهار تنها یکروز خودرا نشان میدهد
وپاییز ؟ شاید درآنسوی تپه ها با برگهای زرد وطلاییش بتواند خودنمایی کند .
وگاهی نیز فصلها جای خود را به یکدیگر می دهند .
تنها درسرزمین من است که فصلها به موقع فرا میرسند ،پاهای انسان تنها در سر زمین خودش محکم و
استوار است ، سخنان ما دراین سرزمین ها همانند سکه هایی است که از رواج افتاده وخریداری ندارد .
............
ثریا /اسپانیا
اکتبر 2008-09-26
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر