دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۷

چه میشد گر

چه میشد گر.....

 

هیچ حسرتی ؛ با آهی پیوند نمیخورد

اگر ...

من زاده پیامبر بودم !

در عصر هجر ؛ درمیان سنگها ودشت

سوزانی زاده میشدم

تیرک ها وبه همرا ه چادر

خانه آبادم بود

چه میشد اگر ...

از ملائک بودم

در آسمان جای فرشتگان

نشسته بودم ؛ باشیپوری دردهان

وندا درمیدادم

که ای به هفت اقلیم سفر کرده ها

یاد آورید

شبانی را که با پیشانی خونین خود

با سکوت خویش ؛ سرنوشت را پذیرفت

گر از ملائک بودم

بسوی کوه قاف سفر میکردم

مرغ افسانه ی را فرامیخواندم

تا برساکنان حریم حرم زمین

به جانیان؛ حاکمان ظالم

شحنه های دزد

که با فاسقان خود درست دردست یکدیگر

به همراه تسبیح زهد وریا !!

به دور سرزمین افسانه ای میگردند

و.....

دنیا را طلب میکنند

فرود آید

گر از ......

دیگر آه با حسرت گره نمیخورد

 

ثریا /اسپانیا سمان جای فرشتگان را میگرفتم

با شیپوری دردهان

ندا درمیدام که ....

ای به هفت اقلیم دنیا سفر کردهخ

 

هیچ نظری موجود نیست: