دفتر این زمانه
دفترچه روزانه
آنروز ها که هنوز صاحب این دستگاه نشده بودم همه درد دلهایم را در میان اوراق
سپید دفتر چه ها مینوشتم وبه آنها میسپردم که نگهدار این اسرار ( گنجی) باشید !!
نام این یادداشتها خلایق هرچه لایق است ؛ همه چیز درمیان آنها میتوان یافت
شادی ها ؛ خوشیها ؛ عروسی ها گریه ها ؛ ملالتها ؛ دلگیری ها ؛ نامه های پر شور
دوستانی که کم کم آتششان سرد شد ؛ وهنوز این داستان ادامه دارد گاهی هم در میان
آنها مطالب خوبی پیدا میکنم وآنرا منتشر میسازم تا همه بخوانند وبدانند .
انسان هیچگاه نمیتواند باخودش دورنگ باشد من آنچه را که نوشته ام همه خالص وپاک
وخالی از هر نوع مناقشه ومرافعه ای است ؛ چیزهاییکه مرا به حد جنون خوشحال ساخته
وغمهایی که مرا تا اعماق وجودم گریان وبه مرز دیوانگی رسانده است ؛ هرچه هستند خود
من میباشند ؛ از خاطره های کودکی تا امروز که دیگر زمستان را نیز پشت سر گذاشتم و
بخیال خود میخواهم وارد بهاری تازه شوم ؛ نویسنده نیستم ادعهایی هم در این زمینه ندارم
شاعر نیستم وابدا میلی هم ندارم مرا شاعره خطاب کنند باندازه کافی در طول این مهاجرت
شاعران زیادی متولد شدند , شاعرانی که روزی فرمانده یک قشون بودند ؛ شاعرانی که روزی
در میان کوچه های خاکی با ریگها ( یک قل دو قل ) بازی میکردند !! وشاعرانی که در گوشه
میز کلانتری ها چرت میزند ؛ شاعرانی که خود شان نمیدانستند شاعرند یا مرثیه گوی ویا کپی
بردار ؛ بهر روی خوشبختانه فرهنگ پربار وغنی ما ؛ هرچه که کم داشته باشد بخاطر شاعری
در دنیا اولین شناخته شده است .
به همین علت گاهی گاهی از این یادداشتها نمونه ای را انتخاب میکنم با کمی دستکاری آنرا
بخورد خواننده میدهم ونام آنها را گذاشته ا م :
از دفتر این زمانه !
ویا
دفترچه های روزانه
تا یار که را خواهد ومیلش به که باشد . بامید پذیرش ! ثریا ایرانمنش ( حریری )
اسپانیا / مالاگا
.................
دسامبر 2005
پسر عزیزم ؛ امروز برای ناها رکریسمس ( ایو ) میز را چیده ام اما تنها برای چهار نفر!
من ؛ خواهر کوچک تو وهمسرش ؛ خواهر بزرگتر باید ناها را در ( خانه بزرگ ) با اقوام
همسرش بخورد وبرادرت با خانواده اش میباشد ؛ معمولا رسم است که ناهار کریسمس همگی
در خانه بزرگترها جمع میشوند ؛ اما خانه کوچک من گنجایش همه را ندارد بنا براین خواهرت
فداکاری کرد وناها را بامن میخورد .
جایت خالی یک بشقاب اضافه یک صندلی اضافه ویک لیوان اضافه کنار وروی میز بجای تو
مینشیند ! .
امروز فکر میکردم که سالها ست من همین سفره سفید را دارم وآنرا پهن میکنم همین بشقابها
همان لیوانهای قدیمی ؛ هیچ چیز عوض نشده ومن هیچگاه بفکر این نبودم که برای خودم نیز یک
رومیزی جدید , یک سفره تازه ویا یک سرویس غذا خوری نو بخرم ویا قاشق چنگالهای نقره ای
سر سفره ام بگذارم ؛ گاهی فکر میکنم به چه کسی میخواهم نشان بدهم ؟ با همه اینها از آنچه که
دارم راضیم وخوشحال ؛ همه چیز پاک است ؛ تمیز است هیچ دست آلوده ای با آنها تماس نداشته
همه چیز از یک پاکی درون خبر میدهد من خوشحالم ؛ ترا نمیدانم تو چندان باین روزها اعتقادی
نداری بیست وسه سال است که تنها در این روز روی کاناپه خود مینشینی وغذای یخ زده حاضری
را درون فر میگذاری ؛ پاهایات را دراز میکنی وبه فیلم مورد علاقه یا موز یک دلخوا هت گوش میدهی
بیست وپنج سال است که من در این روزها بشدت غمگین میشوم چرا که منهم مانند تو به چیزی
اعتقاد ندارم بعلاوه تو درکنارم نیستی تا هرچه را که داریم با هم قسمت کنیم ؛ جایت خالیست .
تلویزیو ن دارد نمایش ( تارتوف ) اثر مولیر را پخش میکند ! این نمایشنامه را من خیلی سالها
پیش در تاتر ( سعدی) تهران دیدم با بازی ( نوشین ولرتا ) وسایر هنرمندان آنزمان که دیگر
هیچکدام در بین ما نیستند .
تا رتوف مردی ریا کار است که درلباس ایمان ومذهب به همه حکومت میکند وهر جنایتی را که
از دستش بر میاید انجام میدهد .
بیاد مردان این زمانه وتارتوفهای خودمان افتادم که چگونه سرزمین مارا به نابودی کشاندند ,
حرامزاده هاییکه سر از هر چنبر قانونی در آورده وبر آن خاک حاکمند این گروه تازه محصول
در هم آمیختگی وبغل خوابی نژادهای مختلف اهم از عرب ؛ افغان ؛ مغول وترک ؛ وکرد واز ترکیب
تکه پاره شدن چند قاره ساخته شده اند . خیلی سخت میشود تشخیص دادکه کی از کدام سر زمین
آمده است وبدا به حا ل آنانکه هنوز بار گذشته را به دوش میگیرند.
این کوسه های نو خاسته همه چیز را یکجا می بلعند ؛ مانند گذشتگان نیستند که در کسوت اشراف
منشانه خود مشغول خرید وفروش باشند ؛ از همین جا بجایی ها میتوان فهمید که چگونه در پی خوردن
لقمه های سنگینی میباشند ؛ حال یا باید مانند آنها بود ویا یک لقمه شد تا ترا بخورند.
جنگها وشورش ها به آنها یاد داد که در هر جایی میتوان با ویرانی وتباهی ملتی ؛ همه چیز رابسود
خود به انجام رساند ؛ آنها چندان احمق نیستند که به سود وزیان مردم ویا ملتی بیاندیشند .
این گروه تازه را گردبادی وحشتناک از صحراهای دوردست به سر زمین ما کشاند ه وجایشان داد
ماجرا جویانی که لباس ایمان پوشیده اند آنچه که از قبل بجای مانده دارندبا آن معامله میکنند , عده ای
فقط از واژه وطن استفاده کرده وخاک پدرانشانرا بیاد میاورند ؛ بعضی ها هنوز با افتخار درحال تلاش
وعد های در آتش انتقام میسوزند که چرا به آنها خیانت شد؟! .
دیگر کسی بفکر نژاد پاک وخون پاک نیست ؛ لغت پاکی مفهمومی ندارد این پادشاهان بی تاج وتخت
وحرامزاده فردا را نمی بینند تنها درفکر آنند که امروز خوب بخورند تا جاییکه از دهانشان سرازیر شود
وهر تخته پاره ای برایشان یک غنیمت است تا درموقع شروع طوفان آنها را نجات دهد.
آنها آمدند ؛ زندانهاها را بزرگتر ساختند ؛ گورستانها را توسعه دادند وسر زمین ابا اجدادی را به یک جهنم
تبدیل ساختند؛ زنجیرهای سنگین تری بجای آن قفلهای زتگ زده وفرسوده بکار میبرند وپروای آنرا ندارند
که خود چه بسا سیاهی لشکر ویا یک عروسک مومی در دست دغلبازان وکهنه کاران واربابان بزرگتری
باشند . حلقه ها هر روز تنگتر میشود وزمین نیز گنجایش بیشتری ندارد وماهم کم کم به یک شماره
تبدیل خواهیم شد دیگر سر زمینی وجود نخواهد داشت که درا نجا بیاساییم ویا اندیشه هایمان را توسعه دهیم
بلی ؛ پسرم همین غذای یخ زده وحاضری هم روزی دیگر به دست ما نخواهد رسید ؛ کوسه ها در میان
دریاها واقیانوسها ویا در پرواز شبنانه روزی خود در آسمان احتیاج بیشتر به غذا دارند .
جنگها خاکستر شده اند ؛ واز زمینها بجای گل گندم ( مین) میروید ویا شاخه گل خشخاش ! ولاله های
سرخ وجوان یکی یکی پر پر میشوند وبرگ هایشان در میان زمین وآسمان گم میشود .
کریسمس مبارک
نوشته شده در دسامبر 2005
...........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر