باران
نغمه چنگم درا ین بزم ؛ ا ر نیامد دلپذیر
ای امید جان ؛ ببخشای این گنه؛ برمن خرده مگیر
ناتل خانلری
خیال تو ؛ چون سایه یک شمع
از کنارم گذشت
مرا بسوی خاطره هابرد
به مستی های خالی ازهشیاری
به بام شکسته ؛ که زیر فشار گچ
فرو میریخت ؛ من وتو صدای ویرانی
آنرا شنیدیم
هیچ برگی دردست من نماند
اما بوی تودرسینه ام پنهان شد
که زمانی راه گلویم را میبندد
تو ؛ چون خون در رگهایم نشستی
وآندم که باچشم گریان ؛
ترابدرقه کردم
همه پرندگان به تماشای باغ
نشستند؛
اینک گلهای تازه شکفته ؛ به تماشای خورشید
برگهای سبز روشن ؛ محو تماشای نرگس
ومن نشسته ام به تماشای تو که؛
درجمال یک شاخه گل؛ درباغچه خانه ام
روییده ای .
یاد مهر تو که مهربانتراز آفتاب گرم بهاری
بود؛ مرا اندکی شادی میبخشد
ایکا ش اینجابودی
دیگر از سیاهی شب ؛ نمی ترسیدم
اینجا ؛ زمان ویرانیهای دل است
زمان پوکی زمین؛
ایکاش اینجا بودی ومیدید ی که ؛
من ؛ سنگ کوچکی را یافتم
زیر آنرا کاویدم
خالی بود
نامم را درآنجا پنهان کردم
هیچکس از راز آ ن آگاه نیست
سنگی بی نام
در زیر آن فقط نام من ؛ به همراه یاد تو؛ که پنهان ماند . ثریا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر