یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۷

یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود

« بر اساس شعر پریای احمد شاملو »

یکی بود ؛ یکی نبود زیر یک گنبد کبود

تنگ غروب ؛ روی یک درخت پیر ؛

یک گدا نشسته بود

میمونه معلق بازی میکرد

نجاره خنده میکرد

بقاله چینه میزدو رفقا

گریه میکردن ؛ های وهای گریه میکردن

مث آبشار طلا گریه میکردن !

روبروشون یک شهر طلایی

پشتشون همه سیاهی

رفقا!

گشنه تونه ؟

رفقا تشنه تونه

رفقا آب میخواین ؛ نفت میخواین بنزین ارزون میخواین؟

رفقا برق میخواین ؛ نون میخواین ؛ کار میخواین ,

نی قلیون میخواین ؟

رفقا سردتونه ؟ رفقا گرمتونه ؟ چه مرگتونه رفقا؟

زارو زار گریه میکردن رفقا !

اینبار ؛ مث ابرای بهار گریه میکردن رفقا

میمونه اومد ونشست

پشت غول و شکست

گفت :

ببینیدم رفقا؛ هرکسی یه غصه داره

غمشو زمین میذاره

هاله نورم ببینن

تنگ بلورم ببینین

بمب اتم میون پام

..... ببینین

زاروزار گریه میکردن رفقا

مثل ابرای بهار گریه میکردن رفقا

دلی زدم به دریا

رفتم به ساحل

زدم به جاهل

خودم شدم یه کاهل

چه مرگتونه رفقا ؟

زارو زار گریه میکردن رفقا

رفقای بی پدر بی پدر

شلخته وبی ثمر

آبتون نبود ؟ نونتون نبود ؟

ودکای روسی تون نبود؟

یهو پرید ببالا

یهو پریدین به پایین

کدوم زنجیرو واکردین ؟

کدوم اسیرو ازاد کردین ؟

در قفس وواکردین

شغالا رو ول کردین

حالا گریه کنیین رفقا

زارو زار گریه میکردن رفقا

مث ابرای بهار گریه میکردن رفقا

( دنیای ما همینه

بخوای نخوایی اینه )

شیره میره گرگ میاد

گرگه میره شغال میاد

شغال میره میمون میاد

دلتون تنگ شده رفقا ؟!

آزادی رو قاب کردین

گذاشتین توی دیوار قلعه

قلع ای رو آوردین

گذاشتین روبه قبله

چه مرگتونه رفقا ؟

های های گریه میکردن رفقا مث ابرای بهار گریه میکردند رفقا

از توی شهر ؛ تو برج ناله دختر اسیر میومد

( از افق ناله شبگیر میومد )

بالا رفتیم ماست بود

قصه ما واقعا راست بود !

هیچ نظری موجود نیست: