جمعه، دی ۱۳، ۱۳۹۸

مش قاسم

ثریا ایرانمنش > لب پرچین < اسپانیا !
-----------------------------------
مش قاسم کرمانی هم به جمع شهدای راه اسلام ناب محمدی پیوست .
حضرت رهبری  زمانیکه نشان بزرگ ذوالققار را بر سینه او میزدند برایش آرزوی شهادت کردند وسرانجام  به آروزی خود رسیدند وحال ملت شهید پررو در عزای سردار بلند پایه  اهل کرمان وهمشهری من نشسسته است منهم بعنوان یک همشهری که سردار را نشلن خاک از دست رفته خود میدانست به اهل ولایت تسلیت وتبریک میگویم !
باید  جاده  صاف شود برای دو فرد دیگری که در آب نمک خفته اند وقبل از  آن تجزیه کامل وپاکیزگی سر زمین پهناور ایران ودیگر کسی نامی از ایران نخواهد شنید مانند یوگسلاوی سابق که امروز چند تکه شده وهمه بدبخت رویهم ریخته اند  کرد وترک وخراسانی  از حالا تمرین زبان مادری را به راه انداخته اند  !
 کرمان درکجا قرار خواهدگرفت دردشت پهناور کویر کرمان تشنه همیشه بی آب وبا پرورش مارهای زهر داری نظیر طوایف مختلفی مانند شیخی وبالا سری ! وچه مردمش  مانند خود کویر پر طاقت میباشند .
 آن اسمان پرستاره و کوهپایه هایی که دست پروردگار درآنها ستاره میکاشت  وشا مگاهان ما در روی بامهای کاه گلی مشت مشت ستاره را از آسمان میچیدیم ودرون  سینه های بدون پستان خود پنهان میساختیم  وپدرم همیشه آن ستاره تنها ونورانی را که درکنجی نششسته بود بمن نشان میداد ومیگفت " این توهستی همه جا نور میپاشی وخو دت تنها به تماشا میایستی .
ومن تا صبح  دم به تماشانی آن ستاره مینشستم بی خبر ازآنچه که سرنوشت برایم نقش آفرینی کرده بود 
تا صبحدم آن چراغ تنها  درگوشه آسمان میدرخشید  وامروز او از سر زمین غربت من مایل های به دوراست .
مش قاسم چهره اش نشانی از هم ولایتی های من داشت  من از زنبورهای عسلی که گرد او میچرخیدند بیخبر بودم  واز گلهای مسمومی که در کنارش روییده بودند  او چه بسا میل داشت  تا تمامی باغ  را مانند گرده های  سبکبال دیرین  به ابادی برساند  وخورشید  ظهر را با تلاوت خدای خویش با ذره بینهایتی که روی ملخ های همیشه درپرواز شهر  بودند  ذوم میکرد  تا بال این پرنده هارا به دست قیچی بدهد  ونقشی از شاهپرکهای دوردست درختان اقاقیا  برایمان به ارمغان بیاورد  او از تشنگی ولایت با خبر بود  ومیدانست که جویبارهایمان بجای آب در آنها حونابه جاریست . 
من کودکی خودرا درچهره او میدیدم . حال جاده صاف است برای بانوی بانوان با چارقدک رنگینش همسان لباسهای ابریشمی  ساخت چین  او دیگر بفکر  بینوایان ئخواهد بود او به پیشواز  گل شقایق  .شفق سرخ میرود  واز پشت بام خانه مجلل خود  شب را درپشه بندهای ابریشمی!!! به صبح میاورد  او میلی به دیدار عکس ستارگانی که یکی یک از آسمان فرود آمده وروی زمین سقوط میکنند ندارد . 
تمام شب به "او " میاندیشیدم به کسی که همه دلمرا باو سپرده بودم  امروز کجاست به دستهای زیبایش وبه چشمانی که مانند مار ترا ذوب میکردند  میلی به دانستن وشنیدن آوازهای دور دست نداشتم  به هنگام صبحانه اخبار  گوشم را آزار داد نام اورا نمیدانستند به غلط چیزکی گفتند  ومن همچنان به گم شدن او میاندیشیدم  وبه آواز مرغان سحری  وزنجره ها درسکوت شب  وگفتگو جن وپری  وآوازهای بی معنا .ث
بوی درخت در شب کوهستان 
عطر عفاف تازه عروسان را 
در حجله تصور  من میریخت 
من با نسیم در پی آن بوی آشنا 
همراه  بودم . "نادرپور" 
پایان 
ثریا ایرانمنش > لب پرچین < اسپانیا / سوم ژانویه 2020