ثریا ایرانمنش « لب پرچبن » اسپانیا .
پس از مدتها امروز دستگاه را روشن کردم برایم غریبه بود گویی پشت یک دستگاه نا شناس نشسته ام همه چیز جلوی چشمانم میرقصد حروف بزرگ وکوچک میشوند گویا هنو در حال رخوت بسر میبرم صبح زود موبایل را روشن کردم پیرمرد داشت حرف میزد و همهرا با جاروب میرویید غیراز دوستان بهایی ودوستانی یکه باو نانرا ارزانی داشته اند یک پیام مرا بطور مضجک ووارونه ای خواند نوشته بودم ایرانی واقعی درایران میماند ودور دنیا راه نمی افتد مگر جانش درخطر باشد هم ولایتی های من سر جایشان مانده اند ددجوابم گفت برون نیامدن فاطی از بی تنبانی است ! نه پیرمرد آنها صدها نفر امثال ترا برای بردگی میخرند وازاد میکنند اما عاشق خاک خویشند ومحکم آنرا چسپید اند جذب مولای ولایت هم نشده اند .
حالم بهم میخورد از این آمهای دوره گرد وولگرد که هرکدام سر چهارراهی نبش دکانی باز کرده وبرای خود نان میخورند .
آن یار غریب من آمد سوی خانه
امروز تماشا کن اشکال غریبانه
آ ن یار وفارا ببین اخوان صفا را ببین
در رقص که باز آمد آن گنج به ویرانه
چگونه میتوان از این همه وسعت فکری دور شد ودر غربت نشست وبا سر انگشت حساب ریال را به دلار انجام داد ونامش را گذاشت مبارزه درراه میهین ؟!
پسر عمویم را کشتند ، خیابانی به نامش بر جای گذاشتند عده ای جان خودرا درراه جنگ از دست دادند اما سر فراز بودند که از میهن خود دفاع کرده اند نه از گدا خانه های کشور های اروپایی .
حالمرا بهم زدی پیر مرد کار تو بیرون راندن مردان وزنان مبارز است وبه صدر نشاندن و اوردن شاخ شمشمادت شهرام شیاد. قصه بماند .
روز گذشته صبح اول وقت سر انجام موفق شدم بهترین قسمت یک کنسرت را که \پلاسیدو دومینگو اجرا ورهبری میکرد ببینم پیر شده کمرش خم شده بود با اینهمه با چه حرارتی ارکستر را رهبری میکرد دلش را شکستند اورا رنجاندند هفتاد سال خاک صحنه را خورد وبهترین ساعاترا به همه داد وسر انجام با انگ یک ( فاحشه ) حیثت خودرا لکه دار دید این سزای هنر وهنرمند دراین دنیای کثیف است باید مانند همان پیر مرد شارلاتان بود وهزار رو داشت ومانحت همهرا لیسید . بهر روی برای امتحان امروز بد نبود ! تا بعد .
پایان یک دلنوشته / ثریا ایرانمنش / یکشنبه ۳ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا !