در آیینه نگاهی به قد وقواره ام انداختم وبه چهره ام ! نه این زن لاغر وفرتوت را نمیشناسم هیچگاه هم نشناخته ام برنامه دوباره شروع شد وتنها نمیدانم چند روز وقت دارم تا خودم را به مرکز پزشکی برسانم ومقداری خون مخلوط به رگهایم بفرستم تا چند صباحی برای خوش آمد بچه ها مانند رباط راه بروم ؟!.
تنها چیزی که رشد کرده ناخنهایم میباشند که با رنگ صورتی رنگ شده همرنگ بلوزم شده اند !!!! کلید خانه ام در دست سه نفر دیگر است که به ترتیب میایند مرا به گردش !میبرند غذا میدهند وشب به رختخواب میروم .
روزیکه فهمیدم دیگر نمیتوانم مبلها را عوض کنم ویا حد اقل رویه آنها را ! روزیکه هرچه به دنبال پرده وپرده دوز گشتم ونیافتم فهمیدم به آخر خط رسیده ام دیگر حتی هوس رفتن به ایتالیا واستراحت در کاخ آن کنت را هم ندارم ،
همه چیز رو به فناست حتی دنیا وماندن در این دنیای ویران با این غولهای تازه از تخم در آمده چندان دلپذیر نیست .
مرگ من به زودی فرا خواهد رسید حتما زمستان هم خواهد بو د یک گردش هندسی یک چرخش از عمودی به افقی ودیگر هیچ .
نه واهمه ای ندارم کاری نیمه دردست داشتم ومیخواستم آنرا تمام کنم. کس دیگری نمیتواند آنرا به پایان برساند نوشته هایم را برای کسی باقی گذاشتم که دوستش دارم شاید حوصله بخرج داد وتوانست آنها را ترجمه کند!!! حال هوای میکده وبوی عشق را چگونه توجیح خواهد کرد . حتما بسبک وسیاق امروزی؟؟.اینطوره خرخه ؟؟؟!!!!
هوا گرم ودلپذیر در انتظار نگهبان امروزی ورفتن زیر. آفتاب نشستن ویک قهوه خوب نوشیدن چرا از لحظه هالذ ت نبرم ؟
پایان /ثریا ایرانمنش/اسپانیا/ ۳۰ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی(لب پرچین )!!!