سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۸

دریای پرغوغا

« لب پچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------
با خود گفتم اینجا دچار سانسور چیها نیستم اما گویا ایملهایم آلوده اند!  من چیزی ندارم برضد کسی بنویسم برایم همه یکسانند همه تنها بازیگران روی صحنه هستند ومنهم تماشاچی گاهی یک کف میزنم وزمانی یک آفرین میگویم وموقعی میرسد که میل دارم بالا بیاورم آنگاه دیگر همه چیز را رها میکنم ومیبینم گه این ملت درهیچ شرایطی یگانگی خودرا حفظ نمیکنند وتحمل یکدیگر برایشان مشگل است تنها تکیه کلام آنها فحاشی است  بنا براین لزومی ندارد که من روی سخنم با آنها باشد . روزی سرزمینی داشتیم با آبهای فراوان ورودخانه ها ویک دریاچه آبی کوچک ویک برکه ودماغه درجنوب باین دلخوش بودیم امروز زمینی  خشک وبایردهان بازکرده اربابان حکومتی در ویلاهایشان با فوارهای  سرنگون با مجسمه های عریان پری دریایی مردم کوچه وبازارا با حجاب سرگرم کرده اند با میخ آنرا  بر سرزنان ودختران جوان وکودکان  میکوبند .
دراینسو  من تنها هستم در یک ارتفاع ودرکنارم یک پیرزن بیماری  که روزی همسر یک ژنرال بوده است هرصبح با نفس تنگی وعصا  راه میفتد تا خودش را به طبقه زیرین برساند ودر کافه تریا با دوستان وهمسایگانش صبحانه بخورد / خدمتکاری دارد که هفته ای یکبار بخانه اش میاید وخانهرا تمیز میکند چهار فرزند ونه تن نوه  دارد اما کمتر باو سر مزنند واو در کنار باغچه خشک شده روبه تلویزیون بیست وچهارساعته چرت میزند  دیگر با طبقا ت پایین کاری ندارم |آخرین طبقه را اشغال کرده ام با یک تراس دراز بیقواره ویک باغچه کج در\ان غیر ازیک  بوته نعنا وچند گل شمعدانی وشب بووکاکتوس چیزی رشد نیمکند هوا رذیلانه داغ است وآتش سوزیها همچنان ادامه دارد هایوی  در\امد هنگفتی برای صاحبان آن میاورد بنا براین هر تابستان آ تش را به دم  روباهان میبندند وآنهارا در جنگلهای خط کشیده رها میسازند روز گذشته نهصد هکتار از جنگلی درپشت تپه ای که من خانه دارم سوخت وتا شهر \الیکانته ادامه یافت \۰ جاده سازی وسپس اطرافش خانه سازی !! واکثر مردم بی خانه در خانه ای اجاره ای ومحقر زیست میکنند  عده ای خوشحالند که آن آپارتمان ویا خانه متعلق بخودشان هست درحالیکه بدهی بانک سر به خدا میزند وهر  آن بدهی دیر باشد بانک همه چیز را میگیرد وعریانت میکند ودرون کوچه میاندازد زندگی متعلق به بانکدارن وبساز بفروشهاست خانه های مقوایی مانند شهر لگو رویهم بالا میروند و....بهتراست چیزی نگویم  ویا ننویسم تنها خوشحال باشم که آلزایمر ندارم وتنها سپاس گذار باشم که میتوانم با لباس کوتاه بدون آستین به همه جا بروم !
در |‌ن روزهای خوب  زمانی هر چه پول داشتم  صرف خرید صفحات موسیقی ویا کتاب میکردم همسرم عصبانی بود میل داشت مرا به زیر چادر ببرد وپنهان کند صفحاتمرا میشکست وگرام مرا هدیه میداد .
دفتر ی یافتم ودر‌آن روزانه خاطراتم را مینوشتم دفترچهرا پیدا کرد وآ|نرا به دست آتش سپرد او در ظاهر مردی تحصیل کرده اتریش و|المان بود ؟! خانه ما تنها جای گوسفند سرر بریدن وکباب دل و قلوه آش نذری شله زرد وخورش قیمه وآبگوشت بود همیشه هم میهمان داشتیم یا برای ناهار یا شام !!!
هیچکس نفهمید وندانست که من در\ان روزها  چه رنجی بردم  وپنهانی چه اشکها ریختم .
امروز هرچه را که مینویسم به رایگان دراختیار عده ای میگذارم  خواننده زیاد دارم از مرز پنجاه هزار گذشته اند  تنها به مدد مردانی که بمن مهر دارند وارج میگذارند  راهم را ادامه میدهم .
ندایی درسرم هست که ؛ به کارت ادامه بده  بهترین کاررا برگزید ای  دیگر نه دوندگی دارم ونه زیر تیغ سانسورم خودم خودم را سانسور میکنم  !!! نه مجبورم فرمان بگیرم  حال دراین فکرم چگونه میتوان صرفه جویی کرد وبه یک تعطیلات چند هفته ای رفت ؟ 
تعطیلات همین جاست در سی کیلومتری من دریای پرخروش با امواجش وپیکرهای عریان مانند ماهی دورن تابه سوخته غوغا میکنند بوی گند روغن سوخته وماهی های پروورشی  وهجوم  اروپایان که هنوز اینجا ارزان است ! بلی برای شما ارزان تمام میشود .
میلی ندارم با آن جمعیت یکی شوم ویا اخت پیداکنم  آفتاب پوستمرا میسوزاند .
روزی دوستی بمن گفت : 
تو نیرومندی  ، پرقدرتی  باو گفتم منهم معا یبی دارم  اما خوشحالم که   از درون  یک اشرافیت قلابی سر زمینم برنخاسته ام  از میان مردان وزنانی برخاسته ام  که اندیشه هایشان تا بیرون مرزها کشیده شد  اما |آنهارا نمیفروختند چون ارزش آنها  بیشتر بود تا درازای چند سکه آنرا درون یک مقوای جابدهند با تیغ سانسور در کتابخانه ها خاک بخورند . 
عده ای از خوانندگان من زبان مرا به درستی درک نمیکنند با هجوم افکارشان به آن نقشی ومعنای دیگری میدهند  زمانی از دسشتان به ستوه میایم  اما نمیگذارم آنها بر من غلبه کنند  وبرعلیه من برخیزند در عین حال از خودم مییپرسم که :
چه بر سر این ملت آمده است ؟ بی  آنکه از بز دلی وتر س حاکمان بیخبر باشند  هریک به تنهایی میخواهد شاه یا رییس جمهور شود  وعده ای چشم به آسمان دوخته اند  درانتظار یک معجزه از طرف بزرگان  ویا درانتظار یک ناپلئون بوناپارته هستند !!! ویا یکی از آن سوی قاره به کمکشان بیاید !
گاهی میل دارم فریاد بکشم  ای مردم وحشت زده وخفته درخواب وبیهوشی  شما صدها بار از آنهایی/که بر شما ظلم میکنند وشمارا مجبور به کارهای ناشایست مینمایند قوی ترید  وروحتان بیشتر ارزش دارد  \انها تنها مسلح هستند  وپاسداران زندانی بزرگ میباشند که شمارا درخود جای داده است .
به راستی از کار شما سر در نمیاورم به حریم خصوصی شما تجاوز میکنند بّه زنان ودختران شما درکوچه وخیابانها رحم نکرده بعناوین مختلف آنها را  آزار میدهند وشما درسکوت نشسته اید ؟! چرا بر نمیخیزید تا خانه خودرا تمیز وضد عفونی کرده وآسایس ازدست رفتهرا بخانه باز آورید ؟ جوابم میدانم چیست ! 
برو بابا ! کی حوصله دارد با این اراذل اوباش بجنگد پارتیهای شبانه وروزانه قمار ومشروب وقمارخانه های زیر زمینی همه چیز برایمان مهیاست مگر بیماریم که اینهار دور بریزیم ومانند تو با سر انگشت حساب خرج روزانه را بکنیم ! بلی همه اینها هست زندگی هم یعنی همه آنچه که آنها دارند  هما ن قمارها با کاونهای گرانتری ادامه دارد شکار حیوانات  رفتن به ویلاهای بزرگ درشمال ونوشیدن می ,میگساری وکشیدن تریاک برایشان از هر مبارزه ای جاودانه تراست واگر شورشی ویا انقلاب شد کسانی را درخارج دارندکه برایشان همه وسایل را فراهم نماید . نه |انها مانند من دست خالی به جنگ سرنوشت نمیروند ....باقی بماند ! پایان 
به روز شده  سه شنبه ۱۶ جولای  ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۵ تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی <
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !