پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۷

گفتیم ورفتیم !

ثریاایرانمنش «لب پرچین » !

وهمچنان بذر باقی میمانیم !

بجای هر نوشتاری وگفته ای غزلی از خاقانی  روی این صفحه میگذارم  ویلدا و/ کریسمس/ وسال نوی مسیحیان  هرسه را درون  یک بسته کادویی پیچیده تقدیم حضورتان مینمایم . تا روزی دیگر واگر بماند عمری  / و نوشتاری دیگر .
شب من دام خورشید است ُ گویی زلف یار است این 
شب است  این یا غلط کردم ؟ که عید روزگار است این 

اگر ناف بهشت از شب تهی ماند آن نمیدانم 
مرا درناف شب دانم بهشت آشکار است این 

سرشک من برقص افتاد بر نطع زر از شادی 
چو جاتم  در سما  امد که یارب « وصل یار است این !»

قرارم شد  زهفت اندام  -  کو هر هفت ناکرده 
 زهفتم پرده رخ بنمود  - گفتی نوبهار است این !

بخستم نیم دینارش  به گاز  از بیخودی  - یعنی 
که : گر جم  را نگینم  است  آ ن  ،نگینش  را نگار است این ..........

دنیای دیوانه دیوانه دیوانه  را باید در کنج خلوتی وگوشه ی  تنها با تصویر غزلها  تحمل نمود .
 شام یلدار برای همه شما بامید صبح روشن  تهنیت میگویم . تا دیداری دیگر .همگی را به یزدان پاک میسپارم . 
پنجشنبه ۲۱ دسامبر ۲۰۱ میلادی 
ثریا ایرانمنش « لب  پرچین » ! اسپانیا / برکه های خشک شده !؟.