یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۷

بر ستیغ بلند

ثریا / اسپانیا » لب پرچین « 
..................................

ساعتهای متمادی خوابیدم ،  یک خواب  در بیخبری ، زمانیکه روحم زخم میخورد میخوابم ،  هنگام فوت مادرم نیر هشت ساعت تمام خوابیدم ،  حال چیزی مرا رنج  داده که از آن بیخبرم یا میل ندارم به روی خودم بیاورم . 

باهم با  اسکایب حرف زدیم ، پژ مرده بود ، ناهار چی داری ، پیتزا با ماست وخیار ، خسته بود ، رنگ پریده بود وبه زور میخواست لبخندی بر لب بیاورد ، پنجاه سال عمرش تلف شد چه آرزوها داشت ، چه نقشه ها داشت ، زمانی که رفتم در دبیرستان تا مدارک او را بگیرم وبرای ترجمه بفرستم وبه لندن برگردانم ، مدیرمدرسه  > روانش شاد >گفت ، قدر این پسر را خوب بدانید اگر خوب باو برسید او یک نابغه خواهد شد ، ما خیلی اورا دوست داشتیم بطوریکه اکثرا موقع ناهار خانم میرفت واورا به زور باینجا میکشاند تا با ما ناهار بخورد درناهار خوری بچه ها ناهارش میخوردند واو حرف نمیزد سرش تو کتابش بود حتی هنگام غذا خوردن .

چه افتخاری کردم ، در کمبریج  نزد بهترین  استادان زبان وادبیات فارسی درس خواند سخت به ایران و ادبیاتش دلبستگی داشت خط بسیار زیبا یی دارد وحال ؟     در کنج یک آپارتمان نهایت  بزرگی وپیشرفت او این است که درنزد ( جناب رالف لورن) مدیر شود وخانم ها ی مکش مرگ ما با پولهای باد آورده  با نعلین های طلای خش خش خودشان را باو برسانند از او دعوت کنند ویا اورا بباد دشنام بگیرند که چرا مثلا ان شمعدانهای نقره را فروختی وبرای من نگاه نداشتی ! ( همیشه هم حق با مشتری ) است ! 

پژ مرده بود  تلفنش را قطع کرد تلویزیونش را قطع کرده تنها کتاب میخواند ویا مینویسد ویا فیلم های قدیمی ویا داکو متری را تماشا میکند ، اهل هیچ فرقه ای نیست نه مشروب مینوشد نه سیگار  میکشد ونه اهل دود و ودم است بنا براین با دوستانی  که به کلوپهای شبانه میروند کمتر رفت و آمد دارد !

حال از فراسوی  او میگذرم  آفتاب عقل او روشن و شعور بسیاری دارد  او نیز مانند من هیچ چیزی  را در ترازوی سود و زیان نمی سنجند ، میگوید |برای داشتن یک چیز باید  چیزی از خودترا بدهی |  و من میل ندارم خودم را قطعه قطعه کنم . 

آن یکی عقلش کار کرد با تکنیک جلو رفت و رفت تا الان که هم خانواده دارد هم کار ومشغولیات وهم بچه ، این همه را رها کرد وتنها  به درون خودش  فرو رفت ، تازه با پدرش و روحیه او آشنا شده بود که او را هم از دست داد حال چند خواهر برایش مانده ویک برادر ومقداری خواهر زاده و برادر زاده ، همه او را میپرستند ، او ازاین ستایش ها چندان لذتی نمیبرد برایش عادی است .

حال امروز  من با دیدن  صورت غمگین او هر جه خواستم  شوخی کنم فایده نداشت  من سوزندگی اندیشه هایش را در زیر خاکستر  سرد زمانه میبینم ؛
 او از شنبنم نیز رویایی تر است  وهمیشه سرش بسوی وطنش میباشد وطنی که دیگر متعلق باو نیست ودر  جایگاه  جدیدهم چندان خوشحال نیست اما نمیتواند تکان بخورد آنچنان بندها به پر وپای او پیچیده اند که امکان ندارد بتواند جم بخورد .

چه اندازه  از مردم امروز  بیزار است و چقدر رنج میبرد ، که میبیند  شعور لازم را برای حفظ خانه خود ندارند . غروری دارد بی انتها ،  من گاهی در پیکری دیگر رشد میکنم دست به یک خود فریبی میزنم اما او از این کارها بیزار است ، برای همین تمام روز خوابیدم ، یک خواب بی معنی وبی موقع  هوا کمی خنک تر شده میتوان رفت زیر یک ملافه نازک ودراز کشید وبه آهنگهای قدیمی گوش داد به مردانی که  باید از دیگری تعریف کنند به خایه مالان و آنهاییکه در رویاهایشان سیر میکنند .

من گاهی گم میشوم واین گم شدن را دوست دارم اما او محکم همیشه سر جایش ایستاده است  وهمه نقش هارا بر لوح ضمیرش کشیده  وبه همه کلمات معنا داده است .

تمام روز خوابیدم سپس بیدار شدم گوشتهایی را که برای مثلا فیله خریده بودم درون  سطل زباله انداختم  معلوم نیست چه گوشتی بخورد ما میدهند همه را سرازیر زباله کردم تشنه بودم دهانم خشک بود ، یک قاچ کمبوزه خنک وچند انجیر که دراین فصل برای مسلمین آماده میشود ،  همین  ، نه بیشتر ، اینهم یکنوع زندگی است  اگر میتوانی خودرا بفروشی قیمتی  مناسب روی خود بگذار وجلو برو یک کانال تلویزیون باز کن و بنشین چرند بگو ، یا دلقک روی صحنه باش مهم نیست باید ثابت کنی که هستی . ث
پایان 
 یکشنبه  19 اوت 2018 میلادی / اسپانیا / ثریا / 
توضیح " تصویر را مخصوصا وارونه انداختم  برای امروز جالب است !