چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۶

سیمرغ مخلمباف !

فرو برد  سر  "سام"پیش سیمرغ زرد 
که ای شاه مرغان  ترا دادگر

نیایش همین به آفرین    بر فزود
 بدان داد نیرو  و زور  و هنر 

که بیچارگان را همی یاوری 
به نیکی  همه داوران  داوری 

زتو بد سگالان  همیشه نژند 
بمان همچنان  جاودان  زورمند 
----------------------
حال در این پندارم که این محسن ریزه هفت خط شکنجه گر چگونه به درگاه سیمرغ » منطق الطیر « عطار راه پیدا کرده  که گمان نکنم شعور او اجازه دهد حتی یک خط را بخواند بلکه عقاید دیگران را دزدیده و کلافی سرهم کرده و خرقه ای  بافته وبرای حضرت ولایتعهدی طی نامه ای فرستاده است !!!

فرهنگ   و تاریخ ایرانی بالاتر و سنگین تر از آن است که تو (آنچوچک ) بخواهی دستی بر خاک آن ویا مردان بزرگ آن دراز کنی و نانی به دزدی تو همان » کلت کمری « خود را نگاه دار و بموقع از آن استفاده کن .

رامشگر در فرهنگ ما عنوان بزرگی دارد سپس به مد د اسلام عزیز تبدیل شد به مطربی ویکی از این رامشگران خوش نواز همیشه یک اسلحه زیر پیراهنش پنهان داشت او جاسوس مخصوص اداره رهبری بود درعین خوشنوازی و خوش خواری و خوش خدمتی ،  گاهی هم دستی به  اسلحه میبرد  ویا آنرا بعنوان قدرت نشان  میداد !امثال  این جانوران در ایران ما زیادند و به خاک ما رخنه کرده اند تخم ریری کرده ا وزن را که نماد زایش و خدای خدایان  است به زیر شکنجه برده اند حتی از سر دختر هفت ساله در زندان  نگذشتند و آنقدر  باو تجاوز کردند که اختیار خود را از دست داده بود و در راهروی زندان داشت میان کثافتات خود میغلطید ( این را یک زندانی با چشم خود دیده بود )  ومادرش را درهمان حال و درعین بارداری اعدام کردند واین محسن کوچولو دستیار و عمله و خاشاک جمع کن آنها بود و
حال نشسته ا زصلخ و کیاست و دموکراسی میگوید و سیمرغ وار میل دار بر فرا زسر ما پرواز کند !!!.

امروز میل وحوصله ندارم درباب سیمرغ وسایر مسائل بنویسم  ، نا باوری از تاریخ گذشتگان ناباوری ازخودمان است خود را گم کرده ایم از تاریخ بیرون جهیده ایم  فرار میکنیم وتنها استناد ما  به اراجیف آدمهایی نظیر همین محسن کوچولو  عقب افتاده است که گویا مشگل روانی بزرگی دارد . این بچه مذهبی های درون حلبی آباد وپشت قلعه شکوفه نو تنها میدانند که باید قدرت پیدا کنند و در قدرت یابی همه کاری انجام میدهند سواد و معلومات آنها در حد همان کله پاچه و مغز سر خر و عرق سگی و نشمه است نه بیشتر .

در گوشه و کنا ر حوزه علمیه  و یا پادویی دانشجویان !! مذهبی  آنها خود را به سر دیواری  درحال ویران شدن میرسانند دیوار ویران میشود و خود آنها به زیر آن مدفون میشوند .
من در رژیم گذشته بارها مجبور بودم که برای سر زدن به همسرم به زندانهای مختلف بروم از قزل قلعه تا قصر واز اطاق تیمسار بختیار تا دیگران ، اما هیچگاه بمن جسارت ویا توهینی نشد تنها یک زن کماندو چادری که مرا بازرسی بدنی میکرد گاهی زیر لبش فحشی بمن میداد روزی باو گفتم من بیگناهم همسرم نیز بیگناه است تنها عقیده اش را بیان داشته نه بیشتر آدم نکشته ، کسی را شکنجه نکرده در تمامی این مدت هیچگاه نه از طرف پلیسها ونه از طر ف افسران و نه باقی زندانیان مورد بی حرمتی قرار نگرفتم
 با انکه (زنی بسیار جوان و زیبا بودم )   برای همسرم مجاز بودم  شطرنج ببرم وگوشت استیک حتی مجاز بودم لباسهایش را بخانه ببرم و بشویم اطو کنم وبر گردانم آنها در بندی که باهم بودند کلاس  درس انگلیسی تشکیل میدادند طبیعی است معلم آنها همسر من بود چون چند زبان را میدانست ، هنگامیکه بخشوده شد حزب  او را نبخشید وبرایش حکم اعدام صادر کردند هم او وهم برادرش که خوشبختانه با کمک پول همه چیز حل شد ا ومنهم جدا شدم تا او به کارهای سیاسی خود برسد ! ما آدمهایی مانند محس کوچولو محلی از اعراب  در آنجا  نداشتند  زندانیان قلم داشتند کاغذ  داشتند  کتابخانه داشتند وهر هفته من از همسرم نامه دریافت میکردم تنها مهری روی پاکت میخورد که » بازرسی « شد  برای تولدم او کیک سفارش داد و عکس جدیدی برایش فرستادم  همه زندانیان دوراو جمع شدند و برای تولد من جشن گرفته شد ! ینهمه آزادی درحال حاضر حتی در متن جامعه نیز وجود ندارد ، اگر مردی را بجرمی میگیرند همه خانواده باید با او بمیرند حال محسن آقا میگوید : 

از زندان  پدر شما برون آمدم ، نگاهی به پشت سرم انداختم  و گفتم همه شما را بخشیدم !!!! ( درمتن نامه )  آنهم در حالکه  هنوز کلتش بر کمرش بسته بود! 

بقول حافظ : 
دلا دیدی که آن  فرزانه فرزند 
چه دید اندرخم  این طاق رنگین 
بجای لوح سیمین در کنارش 
فلک بر سر نهادش لوح سنگین 
بهر روی این ما هستیم که باید اول خود را بشناسیم و سپس به تاریخ سر زمینمان روی آوریم ، شاید پس از پانصد سال توانستیم عالمی دیگر وآ دمی دیگر بوجود آوریم . پایان 
ثریا ایرانمنش »لب پرچین « /آندالوسیا / اسپانیا / 28/02/2018 میلادی /.