فردا ر وز تولد من است
پر خسته ام رنج راه ورنج نتوانستن حرکت نکردن وهنوز گیجم
کجایم ؟خوشا بحال آنان که به راحتی میگریند زیرا سر انجام دلداری خواهند یافت
ومن همهرا از دست داده ویا میدهم
در هوای دلپذیر گرم وروشنایی ومن غمگینم
خانه پر از گل است و دل من پراز درد
اه ما شکست خوردگانیم ودرکنار آهنگهای زیبای شما دل به
فصلها خوش کرده ایم
تنها جایم عوض شد همین آسمان همان آسمان است ومردم همان مردمان
ملتی از بیداد رنج میکشد ومن سرود نو میدی را برایشان میخوانم
پسرم
احتیج بمن نداری من میتوانم باز هم تنها بمانم
خودت تنها بوده ای با مشگلات ونبردهای فراوان
اما من چندان تنها نبودم شما ها را روی شانه ام داشتم
همه ما منزوی شده ایم ودیگر خبری از آن جشنها وسرودها نخواهد بود
درانتظار دیگری هستم که ازشمال باینسو را افتاده است
در حال حاضر همه ما مهره های شطرنجیم وچه کسانی با این مهر ها
یعنی با ما بازی میکنند ؟
پر خسته ام وپر خواب آلود
او هم خسته است
وخوب فردا ناهاری میخوریم وآخرین تولد بر گذار خواهد شد
در جایی باید توقف کنم وتمامش کنم
پایان
ای نوشته را روی تابلتم نوشتم
ثریا
ایرانمنش /لندن /۱۶آگوست ۲۰۱۷ میلادی