خدایی که چون سنگ خارا ، سخت میشود
و ما ، او را دردستان خود میگیرم ، موم میکنیم و میشکنیم /
امروز درب دولت همه خدایان را بستم و آخرین آنها فیس بوک آنرا بحال تعلیق درآوردم تا بعد از سفرم ببینم با آن چکار خواهم کرد .
سیاسیون ، شعرا ، دلنوشته ها ، خالی بندها تجار بازار ، همه همه هریک برای خود سازی میزدند و شهریاران نیز تشریف بردند تا درکنج خلوت خود با منشور ساختگی خود که بامضای بی بی شان نیز رسیده ببیند اصلا ارزشی دارد پای مبارک را به آن سر زمین بگذارند آنهم روی کول چند پیر مرد زوار دررفته وفسیل ؟ سپس چند نفر از اقایان در یک گوشه جمع شدند که اآهای نوکر جمهوری اسلامی چرا ان فخر آور را کنار ما نشاندی ؟اینها میخواهند مملکت را بسازند ودست به تغییر بزنند . بنا براین آخرین شعرم را گذاشتم و بعنوان تعطیلی خدا حافظی کردم حسابم هنوز باز است که درلندن باید آنرا ببندم .
حالم را بهم زدند قبلا چه گهی بودند که حال ته مانده هایشان پس از سالهای فلان پاره کردن راهی ایران شوند . بدرک دیگر چیزی ندارم که با آن سرگرم شوم گرما بیداد میکند ، نیمه شب داشتم خفه میشدم ، نه ! دلم برای هیچکس تنگ نشده ، هوای هیچ خیابان و دهی را هم ندارم اگر خیلی میل داشته باشم شمال اینجا زیباترازشمال انجاست خاک وجودم را هم الک کردم و به دور ریختم . خدایانرا بخودشان سپردم خدایانی که مانند مارهای سمی مارا اغوا میکنند چون حقیقتی ندارند خدایانی که ما آنرا به دورغ ستایش میکنیم یعنی خیال خودرا میپرستیم .
خدایانی که هرروز لباس عوض میکنند و ما مجبوریم پاره ها ی آنهارا بهم بدوزیم و شکل بدهیم و به آنها یاد اوری کنیم که "عایا" را با الف مینویسند نه با عین . خدایانی که بیشتر آنها در آتش بی خدایی خویش میسوزند وبا یکدگیر سر جنگ دارند و خدایانی که پیروانشان باهم هیچگاه دریک پیست نخواهند رقصید .
بلی حالا مانده ام و ته مانده این صفحه . و اگر گرما بگذارد و حالی برایم باشد به همین قناعت میکنم و بازی روی تابلت از همه بیشتر لذت میدهد چون همیشه من برنده هستم ! پایان
ثرریا / اسپانیا / سه شنبه 18 جولای 2017 میلادی /و