این عکس را یکبار دیگر در این صفحات گذاشته بودم ،
اما برای آنچه که امروز مینویسم عکسی بهتر ازآن نیافتم !!!!
----------------------------------------------------------
حال تهوع دارم، بلی بقول مرحوم [صادق هدایت ]کتابی بنام استفراغ نوشت ، او هم دچار همین بد حالی و بی حیایی ها شده بود .
چند روز پیش برنامه ای را که مرتب روی یوتیوپ من میاید ، داشتم تماشا میکردم و دراین فکر بودم که امروز چه خواهد گذشت ؟ " دوست " از کاشانه اش بیرون آمده و عیان شده بود و حال درکنار " مراد خویش نشسته بود ، احساس بدی داشتم ، چیزی مرا عذاب میداد ، من زندگی را بیشتر از درون کتابها شناخته بودم گاهی احساسم به کمکم میامد ، اصراری به فضل فروشی نداشتم هیچ سودایی نیز در دلم نبود ، همان نام " نویسنده " کافی بود که من ناارام باشم ، اما این بار ......
پس از پایان برنامه بخیال آنکه دوربین خاموش است دستی بسوی دیگری دراز شد این دست دست تمنا و خواهش بود ، دست.....
واشعاری که " از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ؟!........
نه بهتر است این موضوع را برای دیگران و تشریح آنان بگذارم ، بمن مربوط نیست اما حلم بهم خورد ، ناگهان از اوج آن مردان فرود آمدند وبر زمین افتادند مانند برگهای زرد پاییزی یکی ززد زرد دیگری داشت رو به زردی میرفت اما سوداها هنوز در دلشان بود ، سودا های خفته و سرکوب گشته در درونشان ، جان میکرفت یکی با بی حیایی میل داشت از قله ها بالا برود و دیگری با تمنا جان را میطلبد .
کتابی برداشتم تا بخوانم اولین صفحه آنرا که باز کردم مقدمه ای بود از اشعار زیبای " شیلر " "
فرزندان من ، جهان به دروغ و کینه انباشته است ، هرکسی تنها خودرا دوست میدارد ، پیوندهایی که به دست سعادتی زود شکن پدید میاید همه سست میباشند ، آنچه بلهوسی آنرا بهم میچسپاند باز بلهوسی آنرا ازهم خواهد گسست ، تنها طبیعت است که راست وبی غش میباشد ، تنها اوست ، که بر لنگر های استوار تکیه دارد ، باقی همه بازیچه های امواج طوفانی اند ، هوس دوستی بتو ارزانی میدارد و سود مشترک یک رفیق را ؛ خوشا آنکسی که مادرش برادری به وی هدیه میدهد ، دربرابر این جهان جنگ و خیانت دو تن هستند که باهم پایداری میکنند ........
و من در صندوق خانه دیوانگی هایم او را برگزیده بودم بامید آنکه سرباز میهن است ! حال نیازمند آن هستم که خود را سخت سرزنش کنم وبرادری ندارم تا دو تن باشیم و بتوانیم درمقابل این خیانتها پایداری کنیم به زودی از پا خواهم افتاد .
جهش زندگی محدود است باید دید تا کجا میتوانی بالا بپری آگر پاهایت بلند باشند بیشتر گام بر میداری وای به روزی که پاهایت کوتاه و دفرمه باشند ، حال رویاهای فاسد خود را درون جیبهایتان نگاه دارید و از پرواز آن به اسمان دیگران خودداری کنید .
جهش در زندگی محدود است هر گز نمیتوان از همه سو خود را درمیان دید دلهایی که سودا زده نیستند بسیار نادرند ، جانهایی که راه میروند گردا گرد خو نور میافکنند نه تاریکی فانوس شما کم نور و کم کم خاموش خواهد شد ، این رفتار ناشایست به حرمت و حریم خانواده ها آنهم در فضای باز عمومی شایسته نیست /
اوف ، اجتماع ما گند تر از این حرفهاست که من دارم خودم را برایش تکه تکه میکنم .
روز گذشته تصادفا شعری از " شادروان فریدون توللی " یافتم که میتوانست گویای احساس مرا نسبت باین نوع اشخاص بباشد ، آنرا در سایت اشعار فاخر گذاشتم که بانویی موقر ومفخر ! آنرا اداره میکند ، در کامنتی از من پرسیده بود ؟ ایشان نویسنده اند یا شاعر ؟؟؟ خانم همولایتی شاعر گرانمایه میباشند . نو شتم ایشان شاعر و من افتخار شاگردی ایشانرا دیر زمانی داشته ام و اهل شیرازند
بسکه این بانو در دریای تولد و مرگ انبیاء غرق شده اند ، دیگر نه شاعری از گذشتگان ما میشناسند و نه فاخری و نه نویسنده ای را .
دیگر باید خاموش بنشینم .پایان
» لب پرچین « / ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 26/07/2017 میلادی /...