بیاد ماه رمضان خودمان ومادرم افتادم بیاد شعر مولانا نزدیک افطار :
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
بیاد ربنای ذبیحی استکان آبجوش وخرما در دست مادر درانتظار اذان وقل قل سماور وچای دم کشیده
بیاد خانه حاجی غلامحسین همه اهل خانه روزه بودند اما پس از افطاری سفره قمار پهن میشد البته پس از نماز ؟!
ومن میان این دو پله ایستاده بودم روزه ونماز وسپس قمار و سوگند دروغ .
نه ! بهم نمیخوردند
من کجا ایستاده بودم ؟ روی پله بیکسی وتنهایی خودم کتابهای تازه از راه رسیده را ورق میزدم بی اعتنا باین بلوای بیمزه وشیادی .
امروز نمیدانم مردم واقعا ایمانی دارند ویا تنها بر حسب وظیفه وترس از محتسب خودرا مومن مینمایانند ؟ پایان