یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۶

گمان مبرکه....

کمان مبر که چه ابروی او کمانی هست 
کجا چو غمزه  او  تیر ترکمانی هست ........"لاری"

همه حواسم در خواب شبانه است ، درکشتارها ، ونگاهم بسوی دیگری بر میخیزد ، امروز سیزده سال از ازدواج دخترکم میگذرد  وچه زود گذ شت !  خود او غرق تماشای دلدار است  وبوسه اش بر لب او خاموش ولبریز از آهنگ است . چه به ارامی همه چیز میگذرد وگذشت .

گوش من غرق درخبرهای دهشت انگیز بی آنکه آهنگی باشم یا صدایی  ، چرا که صدا های یک یک خاموش میشوند ومردان وزنان واقعی به کنجی مینشینند وجایشانرا به دلقکها میدهند  با صورت بر افروخته و دلقکهایی که حتی روی پینو کیوی مرحوم را نیز سفید کرده اند بی آنکه بینی شان دراز شود .

من در چشیدن ومزه مزه کردن نیز درمانده ام  گاهی آب میشوم وسراریزو زمانی  شراب میشوم  دلپذیر ،  ودرآن حال است  که بوییدن یک گل مرا شادمان میسازد .

سخس گفتن از یک خط ویا راه واز صفر شروع کردن یک خط مستقیم بین دونقطه را کنار میگذارم  گاهی دلم بیقرار میشود  به دنبال معبودی هستم  بی وصال ، تنها از دور دستها ستایشش کنم  ، خدارا دیر زمانی است که گم کرده ام  وحواسم درپی هر گفته  یا شنیده ای به دنبال او میگردد ، خدارا درعشق یافته ام  بنا براین گم شده است  هر احساسی درخاموشی ودر سینه ام گم میشود  آنهایی که همیشه از عشق سخن میگفتند همیشه دوراز معشوق بودند.

آنکه با معشوق همدم است دم از عشق نمیزند  عشق او درخاموشی است  وعشق را درخاموشی میبیند ومیپرستد .
امروز سخنی از عشق نیست همه چیز با ترازوی اقتصاد وزن میشود حتی عشق ها تنها عشق نقشی در ارتباط جنسی راهی میبابد وسپس تمام میشود .
همه را بیازمودم حتی پیران خراباتی را که دم از عشق خدایی میزدند اما چشمان بوالهوس آنها  به دنبال پاهای عریان بود وجیبهای باد کرده  دروغ بود که نگاه عاشق درمعشوق گم میشود  ودست او دردستش آب میشود .
تنها پیکر است  وتنشی درهم آغوشی .
هر جسمی در آفتاب سایه ای دارد  وهر حسی نیز نوری وسایه ای دارد  هیچ سخنی نیست  که بی سایه باشد  ، امروز دراین قاره  همه خاموشند  چون سایه قدرت  ضعیف است  ارباب ضعیف است وتنها ضعفا درسایه کمرنگ او مینشینند تا از تابش شدید آفتاب درامان باشند ، نور ایمان قدرتی دارد که میسوزاند  وسپس میخشکاند  واین گسترده سایه  دربعضی از جاها خاموش مینشیند .

امروز درست سیزده سال از این عشق  میگذرد هردو شادند و( به ظاهر ) هردو خوشبختند ( به ظاهر ) وفرزندی نیز دربینشان نیست که آنهارا مجبور با پایبندی کند .
29 سال از ازدواج دختر بزرگم میگذرد او  با تحمل وصبر وارامش درکنار فرزندانش وعشق به زندگیش تا امروز ادامه داد .15 سال از ازدوج پسرم میگذرد ..... با نکاهی به ازدواجهای تحمیلی یا اجباری یا دورغین ویا سیاسی ویا مالی زنان ودختران هموطنم ، باین  میاندیشم که هنوز خون من دررگهای این عزیزانم جریان  دارد ،  من درخاموشی  به آنها مینگرم در پیله تنهاییم جای گرفته ام وبه معنی این زندگی ها میپردازم  ودرانتظار شنیدن آن  ناگفته ها هستم  درانتظار آوایی از دوردستها  نه به ان آواز بیخردی  که گفته هایش را صدها بار میچرخاند  وبه آنها زیبایی میبخشد یک زیبایی ظاهری که با بارش بارانی از بین میرود وپاک میشود .
زمانی فرا میرسد که خاموش مینشینم  واین خاموشی  سایه بلند شک وطغیان روحی من است ، قدرت نمایی نمیکنم ، دوستانه راه میروم ودوستانه حرف میزنیم با هم رفیقیم . واین بهترین  شیوه زندگی است . خاموشی نفرین من است ........

بیا  وعشوه  عاشق کش بت من بین
گرت بغمزه خوبان  همین گمانت هست 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا .30/04/ 2017 میلادی /.