چهارشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۵

...روزی فرا خواهد رسید که ....

روزی فرا خواهد رسید که خواهید فهمید بیدادگروویرانگر سر زمین ما چه کسی بود ؟ خواهید فهمید چه کسی شاه را مسموم ساخت وخواهید فهمید چه کسی جواهرات سلطنتی را درون صندوقهای آهنی قبلا با هواپیما به خارج فرستاد ، کسی که اورا تربیت کرده وسپس به دربار فرستادند نامش هرچه میخواهد باشد .

روزی فرا خواهد رسید که آگاهی خواهید یافت که مسئول اینهمه ویرانی وآدمکشی چه کسی بود وچرا ایران سرزمین ما باین روز افتاد وچرا امروز با کامیونهای شهرداری از روی بیچارگان وکارتن خوابها رد میشوند وآنها را مانند لاشه های حیوانات له میکنند اگر آنروز اورا نبخشید من شمارا از آن سوی دنیا نخواهم بخشید خداوند هم شمارا نخواهد بخشید .

او یک تکه سنگ یک تکه کچ برایش مهم نیست که درایران  چه میگذرد بر فرزندان ایرانی وپدر مادران چه میگذرد تا بحال او بکدام یک خانواده ایرانی کمک کرده است بیچاره ملکه کاترین کبیر بدنام شد .

ما ایرانیان عادت داریم همه چیز را آماده بما بدهند مانند هما ن فنجانهای چایی درسینی نقره که بما تعارف میشود آزادی را نیز درون سینی نقره بما اهدا کنند ، ازجایمان تکان نمیخوریم ، امروز دنبال شهربانو هستیم ، فردا دنبال شهزاده ، پس فردا دنبال فلان قاری قران هرکه بما بیشتر داد او را سجده میکنیم هیچ خون ملی گرایی دروجود ما نیست درغیر این صورت اینهمه فریب نمیخوردیم ومانند برگ کاه اینسو آن سو نمیرفتیم یکی چریک شد، دیگری مجاهد شد ، سومی فدایی شد ، چهارمی مسلمان شد پنجمی کاتولیک شد ششمی بهایی شد هفتمی بیخدا شد هشتمی منکر همه چیز شد چرا که آن آرامش وآن تنبلی را ازو گرفته بودندوحال قدرت نداشت ازجای برخیزد تریاک ، گرد ، قرصهای ارامش بخش مشروب همهرا خانه نشین کرد وتنها به یک چیز اندیشه کردند وانهم " سکس: بود وآوازهای ناهنجار وآشغال .

زنانما ن  تن به حقارت دادند وآنهاییکه  که برخاستند تنها برای تبلیغات بود جایزه نوبل را برای چه به خانم عبادی دادند؟ کدام خدمترا به زنان وبچه های ولگرد کوچه کرد ؟ مدال  لژیون دنوررا برای چی بر سینه بانو آویختند اجرت او بود کارش را خوب انجام داده بود تکه درختی خشک بی احساس ، ایکاش میرفت مانکن میشد هم فرصتش را داست وهم ملاتش را .

روزی که با همسرم برای دیدار اقوام او به شهرستان رفتیم هنوز اتومبیل ما به شهر نرسیده بود که تمام اهالی شهر باخبر شدند که اهای  آهالی شهر عروس دوم حاجی فلانی دارد میرسد او جینی هم دربطن دارد ، فورا اهالی سر رسیدند وجلوی اتومبیل ما گوسفند بدبختی را سر بریدند من رویم را برگرندام وپسرکم که همراهم بود چشمانش را بست .
درشهرستان میبایست چادر بسر میکردم در بازار جواهر فروشان بمن النگو های طلای مجانی کاد ومیدادند وجعبه های شیرنی ، مگر میشود عروس تازه حاج  فلانی را بی عزت کرد . درخیابان همسرم مرا با چاد رنشناخت وبه دنبالم افتادوهنگامیکه به منزل  حاجی آقایان دیگر میرفتیم میبایست با چادر میرفتم وحاجی از لای انگشتانش همه پیکر مرا درسته میخورد ، میبلعید .به هنگام برگشتن همسرم گفت :
تو باید چادر بپوشی نیمدانی درچادر چه افتی  شده بودی > 

من دامنی کوتاه تا بالای زانوانم پوشیدم با جوراب کوتاه با یک تی شرت بدون آستین ویقه وسپس گفتم : 
من اینم ؛ نه بیشتر اگر زن چادری میخواهی  ازهمان شهرستان یکی را بگیر .
خواهر شوهرم از شهرستان دوهفته با هسمر مومن نماز خوانش بخانه ما آمدند تا بمن درس نماز وروزه بدهند ، راحت به تنها گفتم من اهل هیچ یک از این فرقه ها نیستم وبا همان لباس نیمه عریان رو به حاجی کردم وگفتم :
شما ازدیدن من ناراحت میشوید ؟ من دراطاقم میمانم اما چادر بسر نیمکنم اما حاجی مهربان بود گفت اختیار دارید خانم کتاب حافظ را بیاورید کنار من بنشیند باهم حافظ بخوانیم ؟!!! کتاب را باو دادم وگفتم درآشپزخانه کار دارم ......
روابط ما تیره شد اما زیر بار نرفتم وزمانی فهمیدم که باید زن خوب وفرمانبر پارسا باشم ودخالت درامور شخصی همسرم نکنم بچه هارا برداشتم وبرای یک سفر تفریحی بظاهر اما درباطن برای همیشه آن خانه بزرگ اشرافی را ترک کردم .
بهای زیادی بابت این آزادی دادم اما ارزشش را داشت .
امروز پشیمان نیستم ، دستهایمرا با بخار دهانم گرم میکنم وسوپ داع میخورم اما حاضر نیستم زیر یوغ وافساری بروم که مرا مجبور بکاری میکند  که نه به آن اعتقاد دارم ونه انجامش میدهم . 
روزی فرا خواهد رسید که شما خواننده عزیز به حرفهای من پی ببرید ، امیدوارهستم چندان دیر نشده باشد .بامید پیروزی زنان ایران وآزادی سر زمین مادری ما . درهمه جای دنیا اول زنان بلند شدند تا حق خودرا بگیرند دستهایشانرا با زنجیربهم قفل کردند وبه نرده های آهنی پارکها بستند ، اعتصاب غذا کردن  ، نه ! آزادی را درون استکان چای به آنها تعارف نکردند ث
ثریا / اسپانیا / اول مارس 2017 میلادی /.