دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۵

تقدیر چنین بود

سر آن ندارم که بنالم ، نالیدن افتخنتار نیست ، نالیدن ضعف است .

 پوران فرخ زاد بیصدا وآرام به دنبال خواهرش رفت بدون هیچ سخن رانی ویا گرامیداشتی ، او صاحب نوشته های زیادی بود اما با روسری دو زانو خدمت رهبر نرفت مانند آن آکله سیمین  دانشور پرنده پرشکوه توده ایهای وهمسر دیوانه اش جلال آغا !! 

فروغ وپوران وفریدون همه از میان مردم برخاستند وبا مردم بودند با مردم عادی ، نه بالا نشینان ونه غار نشیننان ، فقط مردم عادی ! 

تقدیر ستمگر است ، یا آنهاییکه سرنوشت را میسازند دستی هم در تقدیر دارند  ، آن بالا بالاها کسی نیست که بنشیند وبه  فرد فرد ما  جانوران بنگرد وقلم به دست گرفته سیاه را سفید وسفیدرا سیاه کند وترازوی عدالترا میزان سازد ، نه کسی نیست هرچه هست درهمین زمین وامانده ومتعفن خودمان است با دربارها ی بو گرفته وحیوانات فسیل ماقبل تاریخ که هنوز بر کالسکه زرین سوراند وبردگان  درراهشان قربانی میشوند اما دستهای بالاتری هم هست که این عروسکانرا مانند عروسکهای خیمه شب بازی میچرخانند ، روی آنهارا کسی نمیبیند وکسی نمیشناسد . 

بنا براین آنچه را که میخوانید نه دفاعیه است ونه نقشی از انتقام دارد تنها واقعیت امر است باید حیوان وار زیست و حیوان وار خورد وشکم هارا باد کرد مانند بادکنک روی هوا به پرواز درآمد .

تقدیرچینین بود که ما دراین خاکدانی جای بگیریم درسوراخی که میپنداریم درامانیم امروز هیچ چهره ایرا نخواهی دید که به رویت لبخندی از مهر ومهربانی بزند بلکه همه صورتها پوشیده تنها دوچشم رذل ترا مینگرد ومیپاید با آن تکه آهنی که آتش زا است وهرآن ممکن است ترا مانند فشفشه  به هوا بفرستد .

دیگر کسی نمانده تا از او بگویم همه رفتنتد سال گذشته سال الک کردن واز سوراخ بیرون بردن قدیمیان بود  وامروز با عقیم کردن زنان بعنوان هجوم جمعیت وجنگهایی که در حاشیه دارند شکل میگیرند  » با مردان کاری ندارن به اسپرم انها احتیاج هست « !!! جمعیت دنیاباید تنها پانصد میلیون نفر باشد !!! آنها هم بردگان آن اربابانی هستند که باز ما آنهارا نه میبینیم ونه میشناسیم .

بنا براین نوشتن ، وافسانه سرایی بیهوده است ، شاعران درسکوت ، نویسندگان درزندانها و انسانهای شریف و دانا در خلوت خوددچار نسیانند .
ماهم مشغول ذکر مصیبت نویسی هستیم برای بچه رباطهای آینده !!! تا بدانند دنیای ما چگونه بود وچگونه گذشت .

دنیایی که هرروز جایی بعلتی منفجر میشود وصدها نفر تکه تکه  شده درمیان لخته های خون  جلوی چشمانت گذاشته میشوند ، دنیایی که هرروز وساعت جایی آتش میگیرد ویا حمله مسلحانه میشود ووباز جنازه ها مانند فندق سوخته جلوی رویت میشنینند  به همراه صبحانه یا ناهار ویا شام که لذت ببری و گلهای را تنها برای جنازه ها پرورش میدهند نه زینت اطاق محقر تو ....

روز کریسمس به دخترم گفتم ناهار درخانه تو میخوریم  اما من غذای را خواهم آورد خانه تو بزرگتر است وجای همه میشود ! پسرم گفت ، من ئخواهم آمد ، من ازآن  مردک بیزارم ! بنا براین پنج نفر از متن بیرون شدند . 

اقای خانه مشغول پختن میگوهای یخ زده خلیج فارس و پختن ماهیهیا یخزده اسرالیا و سوپ بود !! روی میز چورسیو ، کالباس ! پنیر ، انواع واقسام گوشتهای خشک شده ونمک سود دیده میشد . 

غذای من اما با قابلمه روی میز جای گرفت !! بیف استرو گونوف بود با سیب زمینی خلال برشته وخامه وناهار دختربزرگم  جوجه بود با سیب زمینی شیرین ، اما باید اول آن میگوهای یخ زده را با پنیرها سرازیر شکم میکردیم بعد به غذای دوم میرسیدیم .... یعنی اینکه قانون ما این است .واین قانون سال نوی مسیحی که متعلق به ماست نه به شما !! 

میز شکل نفرت آوری داشت . نه جای من نیست ، بلند شدم ورفتم روی کاناپه نشستم بعنوان اینکه پاهایم درد میکنند و یک قهوه نوشیدم چند میگو را که بمن تعارف شده بود درون  دستمال پنهان ساختم وساعت شماری میکردم تا از آن خانه غریبه بیرون بروم 

ناهار دوم خانه دختر دیگرم بود ، گرم پر احساس با لازانیا وپیتزای وسالاد های خوشمزه ودسری که خودش پخته بود باز جای هفت نفر خالی بود !!! 

وسال نوبین خواب وبیداری وتماشای داد وفریاد هیاهوی رنگها گذشت . 
حال درانتظار روز ششم هستیم تا هدایا را تقدیم کنیم ، کریسمس درون پاکتها یک پنجاه یورویی برای بچه ها بود بزرگترها همسرانشان برایشان کادو خریدند .....
ودو بزرگتر بودند که هیچ  کادویی دریافت نکردند ......چون هیچکدام همسر نداشتند  وتنها بودند .
حال روز شماری میکنیم که روکش سیاه کاخ سفید برداشته شود ، بامید آنکه شاید ، بلی ، شاید دنیا کمی روی آرامش ببیند اگر آن آن جانور بزرگ دستش را از درون کاسه احزاب بیرون بکشد  ودچار نسیان فکری شده ودیگر میل نداشته باشد روی کشورها قمار کند . پایان
ثریا ایرانمنش : لب پرچین "
2/1/2017 میلادید /.
اسپانیا .